تاریکیها با هم فرق دارند
یک نوع تاریکی هست
تاریکی من و تو
تاریکی مطلق
سوزن گرامافون در لحظهای ویژه
در شیار این تاریکی فرو میغلتد
تو دکمهی کتت را میبندی
دستی در جیب
آهسته
میان سالیات را طی میکنی
سمت من میآیی
به جوانیام میرسی
نفس من حبس میشود
ساعتم را باز میکنم
میگذارم روی آخرین کتاب
با هم
در زمانی که نمیگذرد
میایستیم
۸ دی ۸۹
سارا محمدی اردهالی
مگو فاش مگو فاش
زهی باغ
زهی باغ
که بشکفت ز بالا
زهی فرّ
زهی نور
زهی شرّ
زهی شور
زهی گوهر منثور
زهی ملک
زهی مال
زهی قال
زهی حال
زهی پرّ و زهی بال
بر افلاک تجلا
علمهای الاهی ز پس کوه برآمد
چه سلطان و چه خاقان
چه والیّ و چه والا
چو بیواسطه جبّار بپرورد جهان را
چه ناقوس و چه ناموس
چه اهلا و چه سهلا
گر اجزای زمینی
و گر روح امینی
چو آن حال ببینی
بگو جلّ جلالا
چو جان سلسلهها را بدرّد به حرونی (سرکشی)
چه ذاالنّون
چه مجنون
چه لیلی و چه لیلا
فروپوش فروپوش
نه بخروش
نه بفروش
تویی بادهی مدهوش یکی لحظه بپالا
سرما
انکارت میکنم
تا برای زمستان
آتشی بیافروزم
۶ آذر ۸۹
سارا محمدی اردهالی
بریدن
لیوانی که هر شب
بالای سرم بود
افتاد
شکست
زیر تخت
پر از خرده شیشه است
۲۸ آذر ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی
. . .
اسبی که شیهه میکشد در دهان من
صلح نمیکند
بلوف میزند
هر کجا که میروم
جا نمیشوم
۲۴ آذر ۸۹
سارا محمدی اردهالی، گرگان
روشنایی
گلستان میسوزد
ابراهیم و سیاوش هم
خدایان خوابند
اسطورهها و کتابهای مقدس هم
۲۶ آذر ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی، النگ دره، گرگان
چای
قوری را برداشتم
دستم سوخت
رهایش کردم
تنم نیز
حتا وقتهایی که نمیخواهم
داغ است
۲۱ آذر ۸۹
سارا محمدی اردهالی
زن
همه چیز پیداست
در سی و پنج سالگی
بی آن که
برهنه شوی
سارا محمدی اردهالی
۷ آذر ۱۳۸۹
تابلویی میان راه
خانمها آقایان
پنج ساعت دیگر
در این جاده
تصادف سختی روی خواهد داد
هیچ خروجیای وجود ندارد
آمبولانسها دیر خواهند رسید
خانمها آقایان
متاسفم
۱۸ آبان ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی
خط یک متروی تهران
تجریش
قیطریه
شهید صدر
قلهک
دکتر شریعتی
میرداماد
شهید حقانی
شهید همت
مصلی
شهید بهشتی
شهید مفتح
هفت تیر
طالقانی
دروازه دولت
سعدی
امام خمینی (ره)
پانزده خرداد
خیام
مولوی
شوش
ترمینال جنوب
خزانه
علیآباد
جوانمرد قصاب
شهر ری
باقر شهر
شاهد
حرم مطهر
کهریزک
۱۸ آبان ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی
حاضر آماده شماره (۱)
میتوانید مارسل دوشان را بخوانید، دربارهی حاضر آمادهها (readymades)
