دوستی ما دارد عمیق و عمیقتر میشود
تنها نگران او بودم
وقتی چمدان را میبستم
سالهاست
شبها
روشنش میکنم
خاموشش میکنم
خو گرفتهایم ما
من و آباژور کوچک
به شبهایمان
روشن میشود
خاموش میشود
سارا محمدی اردهالی
۴ مرداد ۸۹
ماه: مرداد ۱۳۸۹
فیلم کوتاهی دربارهی دیگران
زن و مرد ناشناسی بودیم
در دو پلان ِمتفاوت ِ فیلمی از کیشلوفسکی
ساعتها
دربارهی بالا رفتن من از پلههای تاریک
پایین آمدن تو از پلههای مترو
میتوان حرف زد
نوشت
بی آن که چیزی
در داستان اصلی فیلم روشن شود
یک مرداد ۸۹
سارا محمدی اردهالی
نوشتن
چه وحشتی دارد نوشتن
نوشتن و روبرو شدن
چه وحشتی دارد ننوشتن
خاموشی و تاریکی و گم شدن
مینویسم، دلباختهی این وضعیت، نوشتن، بیآن که توان خوانده شدن داشته باشم، شاید روزی جسارت خوانده شدن هم بیاید، بینیاز از تحسین، برهنه و هولناک.
۲۸ تیر ۸۹
سارا محمدی اردهالی
عصر جمعه
دلم میخواهد
یک میسکال باشم برایت
شمارهای که سیوش نکردهای
زیر لب تکرارم کنی
به یادم نیاوری
دلم میخواهد
بیاجازهی تو
پادشاهی کنم
در ناخودآگاهت
۱۸ تیر ۸۹
سارا محمدی اردهالی
حال ساده
حال مرا میخواهی
از حولهات بپرس
چگونه مرا در آغوش میکشد
وقتی که تو نیستی
۷ تیر ۸۹
سارا محمدی اردهالی