دی سحرگه اتفاق افتاده بود

فال حافظم را دوست داشتم:

یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود / وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود

و پایان‌بندی:

حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می‌نوشت / طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود

ماه دی آغاز شد. ماهی که، گرچه بی‌رحم است در شعرها، دوست دارمش.

دی را در دام اشتیاق باشم خوش است.

زمین خوردن

ساغر پزشکیان، ۱۳۸۹

خوردم زمین. سخت و محکم. نزدیک غروب بود. یکی‌ دو نفر از کنارم رد شدند. شبحی که دورتر ایستاده بود، نگاه گذرایی کرد و پکی به سیگارش زد.

مردی به سمتم آمد. کتِ بسیار کهنه‌ی قرمزی تنش بود. با لحن گرمی گفت خانم خدا به شما رحم کرد. لبخند زدم. بی‌دلیل خنده‌ام گرفته بود. سعی کردم کیف و وسیله‌هایم را جمع کنم. مرد که حالا متوجه شده بودم بی‌خانمان است گفت خانم شما بیایید روی این نیمکت بنشینید، حال‌تان جا بیاید، من این‌ها را جمع می‌کنم. تشکر کردم و رفتم به سمت نیمکت. گفت می‌تواند برود برایم آب یا آب میوه بگیرد. تشکر کردم. گفتم احتیاجی نیست.

حالا مرد کیفم را گذاشته بود کنارم و آن سر نیمکت نشسته بود. بادقت به روبه‌رو نگاه می‌کرد. معلوم نبود چند ساله‌ است یا اهل کدام عالم است، اما روشن بود که بسیار عزیز و باشخصیت است. عزیز؟ درست همین کلمه به ذهنم می‌رسد. حس کردم تصویرِ دیگری را می‌بیند که من نمی‌بینم. نگاهش به روبه‌رو به‌شکلی بود که از خودت می‌پرسیدی او چه چیزی را می‌بیند. یاد صحبت‌های خانم ساغر پزشکیان افتادم که می‌گفت استاد خوبی در پاریس داشته که به او گفته تو داری شکلِ چیزها را نقاشی می‌کنی، نباید درگیرِ شکلِ چیزها بشوی. خانم پزشکیان گفت مدت‌ها به این جمله فکر می‌کرده تا بفهمد یعنی چه. باید بگویم که سبک خانم پزشکیان واقع‌گرایی‌ست.

همان‌طور که به روبه‌رو نگاه می‌کرد گفت بله، خانم! آدم چه خبر دارد چه وقت زمین می‌خورد! روی زمین خوردن تاکید کرد.

کمی بعد گفت اگر حال‌تان خوب است من دیگر بروم. تشکر کردم. رفت.

کاش به چای یا قهوه‌ای دعوتش کرده بودم. حیف! آدمی که این همه خوش احوال بود، اما دیگر رفته بود.

وقت رنگ کردنِ دیوار به یک سخنرانی از آقای آذرخش مکری، روان‌پزشک، گوش می‌کردم. در مورد یافته‌های چند پژوهش گزارش می‌داد. جالب بود. یکی‌ش این بود که آدم‌ها درصد پایینی از حرف‌های هم را می‌فهمند. خیلی کم‌تر از پنجاه درصد. یعنی بهتر است فرض را بر این بگذارید که تا به‌صورت مستقیم و روشن حرف‌تان را نزنید، دیگران متوجه منظور شما نمی‌شوند. این مشکل در پیام‌های نوشتاری بسیار بیشتر است. یافته‌ی جالب‌تر برای من این بود که گزارش می‌داد که درصد بالایی از آدم‌ها از زمین خوردن دیگری شاد می‌شوند. درصدها را می‌گفت. نظرش این بود که این‌که در توییتر و صفحات مجازی این همه توهین می‌بینید، چیز غریبی نیست، آدم‌ها در دنیای واقعی‌ست که درون خودشان را پنهان می‌کنند. گفت این بدخواهیِ درونی به کنش خطرناکی نمی‌انجامد.

(این مدل تحقیقات گاهی با تحقیقات جدید رد می‌شوند یا دقیق‌تر می‌شوند.)

انسان موجود شگفت‌انگیزی‌ست. این را مثل علما نمی‌گویم :) واقعن جذاب است.

پ.ن: بعد ازفرستادن نوشته‌ام، فکر کردم این نقاشی را هم اضافه کنم.