رو ترش کردی
مگر دی بادهات گیرا نبود؟
ساقیت بیگانه بود و آن شه زیبا نبود؟
…
در دل مردان شیرین
جمله تلخیهای عشق
جز شراب و جز کباب و شکر و حلوا نبود
این شراب و نقل و حلوا هم خیال احولیست
اندر آن دریای بیپایان، بجز دریا نبود
یک زمان گرمی بکاری
یک زمان سردی در آن
جز به فرمان حق این گرما و این سرما نبود
هین خمش کن
در خموشی نعره میزن روح وار
تو که دیدی زین خموشان کو به جان گویا نبود؟
مولانا جلال الدین محمد بلخی
ماه: اسفند ۱۳۸۷
یه کم نمک
مثه یه کم نمک
که مزه غذا رو
از این رو به اون رو میکنه
آخ
اگه میشد
توی این تاریکی
یکی روش رو بر گردونه
و یه کم
فقط یه کم
به من گوش کنه
۶ اسفند ۸۷
اتفاقی
آدمها گاهی از بلندی میافتند و گاهی به سادگی میمیرند وقتی پایشان لیز میخورد.
بله ممکن است.
رنگها ولی مثلن بنفش و سبز وحشتناکند با هم مثل دو آدم که گاهی اگر درست سر بزنگاه با هم باشند میشوند وحشتناک.
قرار نیست بیقراری سرقرار باشد یا همه چیز پنج عصر.
به برگ نگاه میکنی و پاییز، که نارنجی اتقاق میافتد.
کلیدها هم البته مهمند و اینکه کلید کجا را به کی و چه وقت دادهاند.
مهم اما مهم نیست.
دنبال دیانآ بگرد و هورمونها و ضدافسردگیها ولی اتفاق آن جا که بخواهد میخوابد.
بچههای نامشروع همیشه بهترین بچههای طبیعت هستند محکم و پررنگ و هنر اتفاق میافتد.
از او پرسیدم چرا گفت میافتد و میاندازد.
دیدی دو تن روی زمین و سایهها که …
میخوابم دیگر
پس اتفاق هر جا باشد میافتد و دیگر نگران نیستم.
ولی تو میدانی خیالم راحت نیست خیالم دیوانهی اتقاق است که میان مرگ و زندگی تلو تلو میخورد و
… میافتد.
دربارهی روباه سفید
دوستان مهربان
خودم هم جز پاساژ فروزنده روبروی دانشگاه تهران
کتاب فروشی خانه شاعران نمیدانم کجا میشود کتاب را پیدا کرد.
بگذارید با ناشر صحبت کنم.
توضیح ناشر:
متقاضیان کتاب بهتر است از کتابفروشی مورد نظر خود بخواهند که
برای آنها کتاب را از یکی از مراکز پخش زیر تهیه کند:
مراکز پخش این کتاب: ققنوس – پیام امروز – سرزمین – ماد – شولا – آدوین – کلبه ی کتاب
به همه ی این مراکز پخش کتاب داده شده است.
افسانهی هفت برادر و هفت خواهر
صبح علیالطلوع پیش از هزارهی چندم
از غارهایمان بیرون زدیم
و راه افتادیم
ما هفت برادر بودیم.
و هفت خواهر
در هفت آبادی
پشت هفت کوه
که هفت دیو نگهبان داشت
در سپیدهدمی اخرایی
منتظرمان بودند
ما هفت برادر بودیم
و باید تا صبح روز بعد
از هفت چشمه
در هفت گوشهی دنیا
هفت مشت آب به صورتمان میزدیم
و هفت شاخه سوسن کمیاب
برای دخترها میچیدیم
آبادیای در کار نبود
و استخوانهای اسبها و قاطرها
کنار سنگهای رودخانههای خشک
سوسو میزد
و ما باید کولههامان را
خودمان به دوش میکشیدیم
از کنار جسدها
و از روی پلهای شکسته
با احتیاط عبور میکردیم
عبور کردیم
و اکنون صبح است
صبح علیالطلوع هزارهی چندم
و ما که هفت برادر هستیم
در هفت گوشهی دنیا سرگردانیم:
بعضی از ما سوسن کمیاب را چیدهایم
اما دختری را که در انتظارمان باید باشد
پیدا نمیکنیم
و بعضیهامان هم
دختر موعودمان را پیدا کردهایم*
(زیرنویس خوانده شود)
اما هنوز سوسن کمیاب را نچیدهایم
تا بتوانیم به خواستگاریشان برویم!
*زیرنویس:
یکیشان کارمند شرکتیست در محلهی منهتن
یکی دیگر، در شانگهای، مدیر فروش یک کارخانهی اسباببازیست
یکیشان به عنوان سرباز ناتو در افغانستان میجنگد
یکی دیگر، در بالیوود ستارهی سینما شدهاست.
شهریور ۸۷
حافظ موسوی
ارمغان فرهنگی شماره ۲و۳
نمایش
موهای سیاهم
که خیال میکنی
کوتاهند
تیمارستانیست
پر از جانیهای بسته به تخت
پیشتر نیا محبوب من
آرام نمیگیرند
هر کدامشان داستانی دارند
که فراموش کردهام
از دستهایم نیز
بترس
آنها عاشق خنجرهای خوش دستند
و تراژدیهای بزرگ
پیشتر نیا محبوب من
پردهی قرمز
پایین که بیافتد
همه خواهند فهمید
این یک نمایش نبودهاست
۱۱ بهمن ۸۷
گفتگو با ماتئی ویسنی یک
“گفتگو با نمایشنامه نویس مطرح فرانسوی ( رومانی تبار) ماتئی ویسنی یک در خانه هنرمندان تالار بتهون پیش از اجرای نمایشنامه خوانی پیکر زن همچون میدان نبرد… ( با ترجمه و کارگردانی تینوش نظم جو) انجام شد. این نمایشنامه نویس که آثارش توسط تینوش نظم جو به فارسی برگردانده شده است از بدو ترجمه آثارش مورد اقبال قرار گرفت. آثار او چه در فروش، چه در اجرا و چه در نمایشنامه خوانی یکی از پر طرفدارترین نویسنده های معرفی شده در دهه اخیر است. اغلب آثار او را در نشر نی می توان یافت که همت بلندی در چاپ آثار او و دیگر نمایشنامه نویسان داشته است. تینوش نظم جو با صبر، خوش رویی، و علاقه بسیار این گفتگو را برای ما ترتیب داد و خود مانند بخشی از بزرگی یک نویسنده در کنار ما قرار گرفت. هر چند تینوش حرف های ماتئی را به ما انتقال می داد اما گوئی او تمام پاسخ ها را می دانست و در ترجمه آثارش به خوبی به آراء او نزدیک شده است.”
گفتگو از پیام عزیزی
نشریه تئاتری پز
× شاید این روزها پاگرد مدام تغییر کند، نزدیک نوروز است دیگر، این گرد و خاک را تحمل کنید.
روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود
نام کتابم است.
از آقای حافظ موسوی بسیار سپاسگزارم، از حوصلهاش
از آقای احمد پوری عزیز، صداقتش
از مهربانیهای آقای شهاب مقربین
و از نگاه خوب آقای شمس لنگرودی
و از دوستانی که با قلب تمام دوست بودند
و از سارایم.
تو صاف و سادهای
عکس: برف نو
این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه میشود
بیهوسی مکن
ببین
کز هوسی چه میشود
دزد دلم به هر شبی
در هوس شکر لبی
در سر کوی شب روان
از عسسی چه میشود
هیچ دلی نشان دهد
هیچ کسی گمان برد
کاین دل من ز آتش عشق کسی چه میشود
آن شکر چو برف او
وان عسل شگرف او
از سر لطف و نازکی از مگسی چه میشود
عشق
تو صاف و سادهای
بحر صفت گشادهای
چونکه در آن همی فتد خار و خسی چه میشود
از تبریز شمس دین
دست دراز میکند سوی دل و
دل من از دسترسی
چه میشود
مولانا جلال الدین محمد بلخی
× کتابم چاپ شده، انتشارات آهنگ دیگر.
از همهی شما بسیار سپاسگزارم
از ته دل
و به بعضی نمیدانم چه بگویم برای سپاسگزاری
و اسمشان برایم عزیزتر است که به سادگی این جا بگویم.
تا بعد