خنده دار نیست؟
برایت سال گرفتهاند
دعوتت هم نکردهاند
با هم گپ میزنیم
دربارهی اسباب کشیی سال پیشت به خانهام
دم در
سینیی خرما را میدهی دستم
به همه سلام میرسانی
چشم
یادم نمیرود
شب برایت گل نرگس خواهم گرفت
ماه: آذر ۱۳۸۶
می گذرد
کامپیوتر را خاموش می کنم
چراغ را خاموش می کنم
شب اما
بی آن که کم و زیاد شود
تا صبح روشن است
کور پدر زاد
باز کنم روسری ام را
ببندم به دهانت
نه !
گوش به تو نمی دهم
که دل نداده ای به من
جاده ی فرعی
شعر جاده ی فرعی
شعر من است
آخر شب شبی شب
او را گفتم
یکی دو نفر شاهدند
او
منظومه ای زیبا
بی بدیل و بلند بود
چنان محوش شدم که
نتوانستم بنویسمش
نامش به خاطرم مانده
هر از گاهی
صدایش می کنم
در مه
بی صورت
رویش را بر می گرداند
لبخند می زند
زیبا
بی بدیل و بلند
.
.
.
عکس: کاشی ی حمام گنجعلی خان، کرمان
کوچه ی یزدانیان
بند رخت سیاه
سینه بند بنفش
دامن سفید
تکان های آرام
نگاه ماشین خاموش
به پنجره ی طبقه ی دوم
صدای تمرین سنتور
آقای کریمی
سطل را پر می کند از آب
می ریزد کف کوچه
مرجان دست دخترش را می کشد
آیدا غر می زند
لب پنجره
دو مرغ مینا
برنج می خورند
مرد همسایه
بیرون می دهد
رو به آسمان
دود سیگارش را
تلویزیون روشن
کامیونی پر از دوشک
پارک می کند
دو نفره و یک نفره
دود بالا می آید
از طبقات آپارتمان ها
بند رختی سیاه
سینه بندی بنفش
دامنی سفید
تکان هایی آرام
.
.
.
*
Je ne suis pas ta sœur
دوست قدیمی
به زیبایی ی چشم هایت
بی عاطفه ای
چه کسی جز من اما می داند
چه چشم های زیبایی داری
به سرخی ی لب هایت
حیله گری
چه کسی اما
جز من
سرخی ی لب هایت را می فهمد
می گزی
سپس
منتظر می مانی
اولین و آخرین شکارت
جان بگیرد
تا زمینش بزنی
باز
با
زیباترین
چشم هایت
دوئل آخر شب
بیدار شوید
چه کسی باید به من شلیک کند؟
من دارم
با لباس خواب
به سمت تختم می روم
اسبها ۲
وقتی کسی قرار نیست بیابد
خانه را برای اوهامت مهیا میکنی
لازم نیست موهای سفیدت را رنگ کنی
با زیرپیراهن سفیدت راه میروی
و یال بلند اسبی سفید را نوازش میکنی که یک پایش میلنگد
بچه گربههای مرده را از زیر مبلها بیرون میآوری
و زیر خروارها کاغذ سفید دفن میکنی
در خورجین اسب
دفترچهی نتی مییابی
پشت پیانوی شانزدهسالگیات مینشینی
همهی نتها، نتهای وداعاند
وداعها در هوا معلقاند
در چشمهای اسب
در بوی همهی مردگان نوشتههایت
در زنگ در که لال است
و در ماه که از قاب پنجرههایت رفته است
در هر وداع
وهمی نو به خانهات میآید
خانه را برایش مهیا میکنی.
محسن عمادی