شمارهات را میگیرم
ده بار
صد بار
هزار بار
از تو فاصله گرفتهام
هر بار
که میشنوم
در دسترس نیستی
زندهتر میشوی
وجودت پخش میشود در کهکشانها
و من
مچاله
و مچالهتر میشوم
۸ مرداد ۸۸
مراسم چهلم ندا و سهراب و سعید و حسین و ناصر و محمد و کیانوش و کاوه و ابوالفضل و یعقوب و علیرضا و میثم و مسعود و محسن و اشکان و
ماه: مرداد ۱۳۸۸
ویرانی
دستانت را گرفتند
و دهانت را خرد کردند
به همین سادگی تمام شدی
از من نخواه که در مرگ تو غزل بنویسم
کلماتم را بشویم
آنطور که خون لبهایت را شستند
و خون لبهایت بند نمیآمد
تو را شهید نمیخوانم
تو کشتهی تاریکی هستی
کشتهی تاریکی
این شعر نیست
چشمان کوچک توست
که در تاریکی ترسیده است
در تنهایی
گریه کرده
اعتراف کرده است.
…
ادامه
شعر بسیار زیبا و غمگینی از الیاس علوی
تکهی آخر دیوانه کنندهاش را حتمن نگاه کنید.
حق نداشتیم در خیابان بدویم
اشکآور خوب است
مثل سوت مسابقهی دو
میدوی
چشمها میسوزد
بار اول میترسی
ـ مثل باتوم و کابل ـ
بارهای بعد سیگار در میآوری
دود میکنی
همسایهها از پنجره خبر میدهند: آمدند
باز میدوی
چه هوایی دارد دویدن
میان چنارهای ولیعصر
ـ از گشت ارشاد خبری نیست ـ
میان کتابفروشیهای انقلاب
ـ چقدر این جا کتاب ممنوعه پیدا کردیم ـ
میدویم
جای همه خالی
دوستان تبعیدی
برادرهای بزرگتر که برای یک اعلامیه زندگیتان را دادید
یا در جبهه
یا پشت دیوارهای اوین
از ما جدا شدید
میدویم
جایتان سبز
مشعل المپ دست ماست
زندهباد دویدن
با چشمهای اشکآلود
به سمت آزادی
۲۷ تیر ۸۸
سه قطره خون
«دیروز بود که اطاقم را جدا کردند، آیا همانطوری که ناظم وعده داد من حالا به کلی معالجه شدهام و هفته دیگر آزاد خواهم شد؟ آیا ناخوش بودهام؟ یک سال است، در تمام این مدت هرچه التماس میکردم کاغذ و قلم میخواستم به من نمیدادند. همیشه پیش خودم گمان میکردم هرساعتی که قلم و کاغذ به دستم بیفتد چقدر چیزها که خواهم نوشت… ولی دیروز بدون اینکه خواسته باشم کاغذ و قلم را برایم آوردند. چیزی که آن قدر آرزو میکردم، چیزی که آن قدر انتظارش را داشتم…! اما چه فایده ـ از دیروز تا حالا هرچه فکر میکنم چیزی ندارم که بنویسم. مثل اینست که کسی دست مرا میگیرد یا بازویم بیحس میشود. حالا که دقت میکنم مابین خطهای درهم و برهمی که روی کاغذ کشیدهام تنها چیزی که خوانده میشود اینست:
« سه قطره خون »
.
.
.
صادق هدایت