پنج صبح است. و من این پنج صبح را همیشه دوست داشتهام. چه انسانهای نازنینی در این زندگی دیدم و شناختم. مسیرها را چندین بار چک کردم. جادههای بسیاری را که رفته بودم در نظر آوردم. فکر کردم چقدر این مدت راه رفتم.
همین دیروز که داشتم در محلهی کویین راه میرفتم برای اولین بار کلی گل رز صورتی درست با همان عطر خوروین دیدم. به ریشهها فکر کردم. ریشههای این گلها با گلهای خوروین. اینجا انگار به گل سوری معروف است ما میگوییم گل محمدی و ازش گلاب میگیریم.
وقتی برگردم باید از گلهای خوروین قلمه بزنم در باغچه حتماً.
ماه تیر جهان دیگری آغاز میشود.
آن سال مستقیم از فرودگاه رفتم دیدنش. خمیده شده بود خندید گفت آمدی عزیز من، این شعر را میشناسی هان، زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم نذر کردم که هم از راه به میخانه روم.