عکس: آرش عاشوری نیا، تئاتر بی شیر و شکر
شعر ربطی به تم تئاتر ندارد.
میگوید کاری باید کرد
دارد دیر میشود
میگویی بله قربان دارد دیر میشود
_ تلاش میکنی نلرزی_
میگوید شبهای پاییز سوز دارد
_نمیدانی از کجا فهمیدهاست_
میگویی بله قربان شبهای پاییز سوز دارد
میگوید خدانگهدار
میپرسی ضروری است قربان؟
_دور را نگاه میکند_
بله جانم ضروری است
میگویی باشد
خدانگهدار قربان
میخندد
_ فکر میکنی چه ساده،
چه با شکوه و چه زیبا_
میگوید برایم کمی سخت است
لبخند میزنی
_سخت
و برای اینکه دم آخر زیبا باشی_
میگویی
راحت باشید قربان
ضروری است
ضروری است قربان.
ماه: آبان ۱۳۸۳
گزارش پستچی
اشتباه از شما نبود!
تقصیر من هم نبود!
به جان مادرم
خودکشی هم نبود
زنگ که زدم
اشتباهی
پنجره را
جای در باز کرد
گفتم از شیراز نامه دارید
به جای پلهها
باز اشتباهی
مثل پرندهها از پنجره پرواز کرد.
تقدیم به شما
تهران، حوالی پیچ شمیران، بهار ۸۳
من نیمی از یک شعر را مینویسم نیم دیگرش را …
خوابهاتان و بادبادکها…
مخاطب خوب نعمت است.
من از شما سپاس گزارم.
.
.
.
چیزی میان دو فرم
ادریس یحیا
الهام
عمق
و…
و کسانی دیگر که دوست داشتند تنها بمانند
یا کسانی که من نامشان را نمیدانم…
.
.
.
لا لا لا لایی
لا لا لا لایی
.
.
.
قورباغه ساکت خوابیده بیشه
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنها ترم
بیدار که میشوم
زانوانم ضعف دارند
لبهایم خشکاند
در خواب
دنبال آن کاروان هزارو یک شب
هزار دور
دور زمین
در شب میدویدم
خستهترم
خیلی خستهتر
در خواب
بالهایم درمیآمدند
بلند و رها میشدند
در انتظارت
خشک و سیاه
زمین را تیرهتر میکردند
تیرهتر
خیلی تیرهتر
من که از تاریکی بیابان گلایه نکرده بودم
من که لام تا کام از خستگی حرفی نزده بودم
پس چرا میخواهی از خوابهایم نیز سفر کنی؟
سبزینه
بر صندلی چوبی نشستهای
شعر میخوانی
زمینی
که گردشت به گرد خورشید
و به گرد خویش
پیدا نیست
آنجا نشستهای
با چشمانی بی پلک
که بر خطوطی میخزند
سطور یک متن عبری شاید
متنی به قدمت زمین
به قدمت خودت
زمین آرام است
منظومهی شمسی آرام است
کهکشان راه شیری
و کهکشانهای دیگر
آرام گرفتهاند
آنجا
در بارگاهت
بر صندلی چوبی فرسودهی من
خوابت بردهاست
کیهان خم شده
بازوهایت را میبوید
ذرهی بنیادی
با تپش هوشربای سینهات
نفس تازه میکند
جادهی ابریشم گرد زمین میپیچد
میپیچد
کاروانها با همهمهی بسیار
از جادههای شنی میگذرند
کاروانهایی
بارشان حریرهای زربافت
سرمه و ادویههای هندی
هزار و یک شب و چند دست نوشتهی نایاب و ناخوانا
بارسالار بر شتر به خواب رفته
کاروان گوش به موسیقی تو
در بیابان راه میجوید