زنگ میزدی
یک تلفن کوچک
دو دقیقهای وسایلم را جمع میکردم
مداد و مسواک و مسکن
نه
مسکن هم بر نمیداشتم
دامن و لباس خواب فقط
بعد
سفر که نه
گم میشدیم
. . .
در پایتخت قصههای هزار و یک شب
دیکتاتوری را به دار کشیدند
سلطان سلیم
برای جفت و جور کردن کابوس امپراتوری
به هلال خصیب سفر کرد
شاه عباس
برای لندن پیام فرستاد
عبدالوهاب
روی نقشهی صحرا خم گشته
تا رد پای ترکها و مجوسها را
به انگلیسیها نشان دهد
اینجا خاورمیانه است
سرزمین صلحهای موقت
بین جنگهای پیاپی
سرزمین خلیفهها، امپراتوران، شاهزادگان، حرمسراها
و مردم نمیدانند
برای اعدام یک دیکتاتور
باید بخندند یا گریه کنند.
حافظ موسوی، خردهریزهای خاطرهها و شعرهای خاورمیانه، انتشارات آهنگ دیگر
سرزمین خلیفهها
به حافظ موسوی
محلهی ما بدنام شده
پر از دزد و قاتل و حاکم
اینجا چاقوکشی و برادرکشی رسم است
خیابان سن میشل پاریس هم خانه اجاره کنیم
بچهی همین محلیم
بچهی خاورمیانه
با تنی که جای چاقو رویش مانده
با چشمهایی ترسیده و افسرده
۱۹ شهریور ۸۸
سارا محمدی اردهالی
این شعر
اگر این شعر حرف نمیزند
اگر این شعر هر جا میرود
به هر زبانی ترجمه میشود
رد خون پشت سر میگذارد
اگر این شعر قابل چاپ نیست
او را بلند بلند در خیابان بخوانید
دستش را محکم بگیرید
تعادلش را از دست ندهد
اگر این شعر درد دارد
اگر این شعر لنگ میزند
به او تجاوز شده
حفظش کنید
۱۶ شهریور ۸۸
سارا محمدی اردهالی
[…]
گنجشکها با تو دوستند
گربهها از صدای پایت فرار نمیکنند
سوسکها
– اگر تو بخواهی –
کنار دمپاییها     دراز میکشند
جانور درونم آرام شده است
تو با کدام زبان حرف میزنی؟!
شهریور ۸۲
حافظ موسوی
نیکبختی
درد عشق از تندرستی خوشتر است
گرچه
بیش از صبر درمانیش نیست
هر که را با ماهرویی سر خوش است
دولتی دارد
که پایانیش نیست
خانه زندان است
و
تنهایی ضلال
هر که چون سعدی گلستانیش نیست
بنویس
بنویس
گوشهی روزنامه
روی کاغذ توالت
پشت هر در بستهای
بنویس
نامت را
تاریخ تولدت را
آرزوهایت را
هر چه
هر وقت
عجله کن
بنویس
آنها همه چیز دارند
نوشتن نمیدانند
بنویس
سرگردانشان کن
سوم مرداد ۸۸
حُسن یوسف
به اخبار شامگاهی کاری ندارد
وقت آفتاب
برگ تازه میدهد
وسط برگهایش شرابی
کنارهها سبز
۱۷ مرداد ۸۸

آن سرباز را یادم نرود در سیبری با انگشتان قطع شدهاش روی تکه چوبی کلاویههای پیانو را کشیده بود و پیانو میزد، کامو تعریف میکرد. چشمهایت را ببند، صدای موسیقی را میشنوی؟
یادت هست آن اجرای کرگدن را؟ آخرش بازیگری از تماشاچیها میخواست انتخاب کنند و به یک گروه بپیوندند، ما دو دسته شدیم یک عده آن سو، یک عده این سو.
صد و سه سال در جستجوی عدالت خانه
صبا، مریم، لیلا و (سه نقطه نمی توانم بگذارم) نیامده اند، رفته بودند میدان بهارستان، نمی دانیم از چه کسی سراغشان را بگیریم.
پی نوشت(ساعت ده): خدا بزرگ تر از آن است که…
ماه کامل است می بینی ؟
دلهره
شمارهات را میگیرم
ده بار
صد بار
هزار بار
از تو فاصله گرفتهام
هر بار
که میشنوم
در دسترس نیستی
زندهتر میشوی
وجودت پخش میشود در کهکشانها
و من
مچاله
و مچالهتر میشوم
۸  مرداد ۸۸
مراسم چهلم ندا و سهراب و سعید و حسین و ناصر و محمد و کیانوش و کاوه و ابوالفضل و یعقوب و علیرضا و میثم و مسعود و محسن و اشکان و
