سر را گرفته بودم
یعنی که در خمارم
گفت
ار چه در خماری
نی در خمار مایی ؟
گفتم
چو چرخ گردان
والله که بیقرارم
گفت
ار چه بیقراری
نی بیقرار مایی ؟
سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی
اینجا دویی نباشد
این ما و تو چه باشد
این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی
خاموش کن که دارد هر نکتهی تو جانی
مسپار جان به هر کس
چون جانسپار مایی
مولانا جلالالدین محمد بلخی
صبح در کشورم
صبح در کشورم ساعت هشت یک نفر از زنش خداحافظی کرده رفته سمت ماشینش
این طور از خواب بیدار میشوم
میروم بیرون
هیچ جا
صبح در کشورم یک مرد دارد به سمت ماشینش میرود
سیلویا با شور میگوید برویم فیلم ایرانی ببینیم
فیلم ببینیم
دوست دارد
فیلم ایرانی
سالن پر است
فیلم را دیدهام
نگاه نمیکنم
صبح در کشورم زن در را میبندد
بیدفاعم
دست بسته
دارم میشنوم
پرویز پرستویی از گلشیفته میپرسد
کدام مین؟ سر کلاس درس مین چه کار میکرد؟
حالا نوبت گلشیفته است
کسی که میجنگد برای بچههایش هم تصمیم گرفته
سیلویا فیلم ایرانی دوست دارد
در تاریکی برق کلاشینکف چشمم را میزند
کلمات خنثی نمیشوند
حواسشان نیست
وسط فیلم بلند میشوم
مرد افتاده
همه جا پر از شیشه خرده است
زن برمیگردد
بلندش میکند
آخرین خبر امشب را میخوانم
احمد شیرزاد نوشته
من دیدم
خودم دیدم
مغز متلاشی شدهی شوهرم را دیدم
سارا محمدی اردهالی، ب
۲۲ دی ۸۸
کافی نت
هزار پنجره باز است
انگشتها میدوند روی دکمهها
سمت عکسهای منتظر
صدای قدمها قطع نمیشود
به صفحه کلید نگاه می کنم
هیچ حرفی ندارم
پنجرهی تو بسته است
۱۵ دی ۸۸
سارا محمدی اردهالی، ب
ماهیها
ماهیهای پرورشی
با تکثیری مصنوعی
در حوضچهها
به دنیا میآیند
دستگاهها به استخرهای کوچکشان
اکسیژن تزریق میکنند
فربه میشوند
در بستههایی با تاریخ مصرف
به هنگام
میبرندشان بازار
ماهیهای آزاد
در وحشت کوسهها
خلاف جریان آب
شنا میکنند
عاشق میشوند
جفتگیری میکنند
و
بسیاریشان
هیچ وقت
به آبهای آزاد نمیرسند
۱۰ دی ۱۳۸۸
سارا محمدی اردهالی
در محرم سنهی هزار و چهارصد و سی و یک
امروز که من این قصه آغاز میکنم،
از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زندهاند، در گوشهای افتاده،
و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شدهاست و به پاسخ آن که از وی رفت گرفتار.
و ما را با او کار نیست هر چند مرا از وی بد آمد، به هیچ حال.
چه، عمر من به شست و پنج آمده و بر اثر ِ وی میبباید رفت. و در تاریخی که میکنم،
سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند:
” شرم باد این پیر را ”
بل که آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند.
تاریخ بیهقی، ابوالفضلِ بیهقیِ دبیر
گفتا که چند جوشی گفتم که
تا قیامت
گفتا کجاست آفت
گفتم به کوی عشقت
گفتا که چونی آن جا
گفتم
در استقامت
.
.
.
مولانا جلال الدین محمد بلخی
آیت الله حسینعلی منتظری در هشتاد و هفت سالگی

چه زمانی
سر بزنگاه سخن گفتن
کنار کشیدن
مناسبترین زمان بودن
مناسبترین زمان نبودن
چه زمانی
به زمان زندگی بخشیدن
تلف نکردن ثانیهها
زندگی کردن در برابر تاریخ
در برابر مقبرهها
در برابر خود
ایستادن
چه زمانی
دعوت
رنگش پریده بود
موهایش مشکیتر
لبهایش میلرزید از سرخی
کوزهی خالی شراب را گذاشت لب حوض
بشوید
به سمت باختر
که نبینم صورتش را
میگریست
موهایش سیاه و براق
به غروب
میخندید
سارا محمدی اردهالی
۲۸ آذر ۸۸
صد بار
دامیست در ضمیرم
تا باز ِ عشق گیرم
آن باز ِ بازگونه چون مرغ در ربودم
ای شعلههای گردان
در سینههای مردان
گردان به گرد ِ ماهت
چون گنبد کبودم
عقلم ببرد از ره
ک “ز من رسی تو در شه”
چون سوی عقل رفتم
عقلم نداشت سودم
مولانا جلال الدین محمد بلخی
گرگ و میش
تلفن
ایستگاه متروکی شده
گاهی قدم میزنم
کنارش میایستم
صدای زنگی اگر بیاید
یک قطار باری است
کمی میایستد
میرود
سارا محمدی اردهالی
۱۷ آذر ۸۸
