یک سال زندگی

پاهایم درد می‌کند، سرم پر از فریاد است، گلویم می‌سوزد، زنگ را که می‌زنم همه هراسان می‌آیند، در آغوش می‌گیرند مرا، مدام حالم را می‌پرسند و می‌بوسند مرا، برادرم می‌لرزد، ناگهان از پشت شانه‌هایش متوجه صفحه‌ی مانیتور می‌شوم:
اولین بار است او را می‌بینم، دارد به من نگاه می‌کند، به زنده ماندنم، زنده است هنوز و خون صورتش را می‌پوشاند.
سارا محمدی اردهالی

شب‌ها، ساعت‌ها

.
.
.
عشق برید کیسه‌ام
گفتم
هی چه می‌کنی
گفت تا که یقین شود تو را عشرت جاودان من گفت تو را نه بس بود نعمت بی‌کران من گفت سِرِ هزار ساله را مستم و فاش می‌کنم گفت مطرب دل‌ربای من گفت مده ز من نشان گفت مده ز من نشان گفت همین همین
فروریخت
فروریخت
شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
.
.
.
بیست و شش خرداد هشتاد و نه بود

شیشه‌گری

زمین می‌خورد
بارها و بارها
مچاله می‌شود از درد
شرمگین از بی‌دست و پایی‌اش
حیران است
این پیکر ِ غول کیست هر بار
آرام و بی‌گلایه و استوار
بلند می‌شود
از زمین در او
.
.
.
سارا محمدی اردهالی، لواسان
۸ خرداد ۸۹
× من همگی چو شیشه‌ام، شیشه‌گری است پیشه‌ام، آه که شیشه‌ی دلم از حجری چه می‌شود(جلال‌‌الدین محمد بلخی)

تغذیه در تاریکی

.
.
.
آب لبریز می‌شود
شراب لبریز می‌شود
آتش لبریز می شود
به ژرفای وجود و عمق ِ تن نفوذ می‌کند
سنگ از خواب برمی‌خیزد
و می‌زاید آقتابی را
که در زهدان ِ خود پرورده
ماننده‌ی قرص نانی که از تنور برآید
فرزند ِ سنگ ِ داغ ِ سفید
کودکی که از آن هیج کس نیست
.
.
.
اکناویو پاز ۱۹۶۱ ، برگردان اقبال معتضدی

باستانی پاریزی

توتِ رسیده
پیش پایم می‌افتد
بر می‌دارمش
سر میز می‌گذارم
پیرمرد بلند می‌شود
سمتش می‌روم
چند جمله می‌گوید
سر تکان می‌دهد
و
به مهمان‌ها در باغ می‌پیوندد
سارا محمدی اردهالی
جمع یاران یکشنبه، سروستان شیراز، ۲۷ اردی‌بهشت ۸۹

مباش

دم مزن
گر همدمی می‌بایدت
خسته شو
گر مرهمی می‌بایدت
همچو غواصان
دم اندر سینه کش
گر چو دریا همدمی می‌بایدت
هر دو عالم گر نباشد
گو مباش
در حضور او دمی می‌بایدت
در غم هر دم که نبود در حضور
تا قیامت
ماتمی می‌بایدت
در حضورش عهد کردی
ای فرید
عهد خود مستحکمی می‌بایدت
فرید‌الدین عطار نیشابوری

فیلارمونیک

اکنون که برایت تایپ می‌کنم
نشسته‌ام
مثل یک پیانیست
پشت این میز
برایت پیانو می‌زنم
صبح پس از چای
مانند پیانیستی کهنه کار گفتم
” باید امروز پیش از رفتن
کمی پیانو بزنم”
انگشتانم نبایند خشک شوند
حتا وقتی وجود نداری
آرام
بی آن که نگاه کنم به صفحه کلید
پیانو می‌زنم
این قطعه را هیچ وقت نزده بودم
این قطعه را هیچ کس نشنیده است
امروز باید
پیش از رفتن
پس از خوردن چای
همه‌ی قطعات نیمه کاره‌ی تنم را فراموش می‌کردم
اول فروردین ۸۹
سارا محمدی اردهالی