. . .

مسافران این شب مه گرفته
به هر قیمتی
می‌خواهند زودتر به مقصد برسند
کسی
با دیدن ما
زنگ خطر این قطار را
به صدا در نخواهد آورد
میان دو ایستگاهی که
تنها تو
می‌توانی از آن‌ گذر کنی
خوابید‌ه‌ام
روی این ریل‌ها
با خاطره‌ای
در استخوان‌هایم
۲۵ مرداد ۸۹
سارا محمدی اردهالی

دوستت دارم

دوستت دارم
و هیچ نیازی نیست
که کسی شمعی روشن کند
در این کوچه‌
که بگوید
این‌جا بارگاهی هست
دوستت دارم
میان هوس‌هایم
به مردی که عاشقم است
و زنی را دوست دارد
که عاشقش است
دوستت دارم
میان این کوچه‌های فرعی
بن بست
دوستت دارم
سرخوشانه
تهی‌دست
ثانیه به ثانیه
لرزان
اصل
سارا محمدی اردهالی
۱۸ مرداد ۸۹

شاهد عینی

بچه‌های قطعه‌ی ۲۵۷ بهشت زهرا
می‌دوند
در کوچه پس کوچه‌ها
به رهگذران تنه می‌زنند
هنوز می‌دوند
پلیس ضد شورش
به آن‌ها شلیک می‌کند
آن‌ها می‌خندند
بلند می‌خندند
و گلوله دیوارها را سوراخ می‌کند
سارا محمدی اردهالی
۱۱ مرداد ۸۹

شب‌های ما

دوستی ما دارد عمیق و عمیق‌تر می‌شود
تنها نگران او بودم
وقتی چمدان را ‌می‌بستم
سا‌لهاست
شب‌ها
روشنش می‌کنم
خاموشش می‌کنم
خو‌ گرفته‌ایم ما
من و آباژور کوچک
به شب‌هایمان
روشن می‌شود
خاموش می‌شود
سارا محمدی اردهالی
۴ مرداد ۸۹

فیلم کوتاهی درباره‌ی دیگران

kieslowski_double_vie_veronique_editing.jpg
زن و مرد ناشناسی بودیم
در دو پلان ِمتفاوت ِ فیلمی از کیشلوفسکی
ساعت‌ها
درباره‌ی بالا رفتن من از پله‌های تاریک
پایین آمدن تو از پله‌های مترو
می‌توان حرف زد
نوشت
بی‌ آن که چیزی
در داستان اصلی فیلم روشن شود
یک مرداد ۸۹
سارا محمدی اردهالی

نوشتن

چه وحشتی دارد نوشتن
نوشتن و روبرو شدن
چه وحشتی دارد ننوشتن
خاموشی و تاریکی و گم شدن
می‌نویسم، دل‌باخته‌ی این وضعیت، نوشتن، بی‌آن که توان خوانده شدن داشته باشم، شاید روزی جسارت خوانده شدن هم بیاید، بی‌نیاز از تحسین، برهنه و هولناک.
۲۸ تیر ۸۹
سارا محمدی اردهالی

عصر جمعه

870121misscall.jpg
دلم می‌خواهد
یک میس‌کال باشم برایت
شماره‌ای که سیوش نکرده‌ای
زیر لب تکرارم کنی
به یادم نیاوری
دلم می‌خواهد
بی‌اجازه‌ی تو
پادشاهی کنم
در ناخودآگاهت
۱۸ تیر ۸۹
سارا محمدی اردهالی