قایق مستی
شبها
از پنجرهی این خانه تو میآید
سرنشینی ندارد
پیکر این خانه را زخمی میکند
۸ شهریور ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
یک ربع به دوازده
به هر حال
با آن که فکر میکردم تویی
رقصیدم
” راه شیری “
آخرهای شب
از شترمرغهایمان پیاده میشویم
هتل روی درخت گردوی تنومندی است
دارکوبی فراک پوشیده نزدیک میآید
گذرنامههایمان را میگیرد
پرت میکند پشت سرش
از درخت بالا میرویم
قرنها میگذرد
خورشید خاموش میشود
به اتاق میرسیم
سقف ندارد
نگاهم میکنی
چشمهایت
پروانهای فیروزهای رنگ میشود
۲۵ آذر ۸۴
سارا محمدی اردهالی
” بیوقت “
تلفن زنگ میزند
به در میکوبند
من در خانهی تو ماندهام
تو در خانهی من مردهای
۲۰ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
” ۷ مرداد ۱۳۹۱ “
خانه با سرعت تمام
مثل قطاری با مسافران خواب
به دیوار خورد
من در خانه بودم
پنجرهها و درها باز شدند
از تنگ آب بیرون پریدم
روی زمین
بالا و پایین میآوردم
همسایهها
با صدای قلبی منفجر شده
به سمت اتاق دویدند
کسی میان نامهها
کسی میان خطوط تلفن
کسی میان ملافهها نبود
چه کسی
زنگ خطر قطار را
کشیده بود؟
۱۴ مرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
کنتِ مونت کریستو
در سینهبندم
نقشهی جزیرههای بسیاری را
پنهان کردهام
دزدی دریاییام
پهلو گرفتن را
دوست دارم
۳ مرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
سلولهای خاکستری
میدانید سلولهای خاکستری مغزم کبود شدهاند, کامنتها را که میخوانم مات و مبهوت نگاه میکنم و هیچ چیز به ذهنم نمیرسد, چند روزی مرا میبخشید؟!
سارا, ساعت ده, یک شب گرم آخر تیر هزار وسیصد و نود و یک
“یورش”
موهایم را بلند میکنم
زمان بگذرد
جا ماندهام در فضا
خستهتر از دیوار چین
جمجمهام
مهمانخانهی ارواح شده
دیگران در من پرسه میرنند
در سیاهچالهای
یا در جهانهایی دیگر
بیخبر از خودم
بلند میخندم
۱۸ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
“ساعتها”
یوزهایی
با پوزههای بیدندان
میخواهند
مرا ببوسند
بیهوا
در ناخودآگاهم
پا
روی دمشان گذاشتهام
به هر دری میزنم
بیدار نمیشوم
۱۰ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
” دورهی جدید “
شاید هم شیرجه میزدم
درون اقیانوسی
با میز تحریرم
شنا میکردیم
دور میشدیم
و هیچ وقت
نمیرسیدیم
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی