” راه شیری “

آخرهای شب
از شترمرغ‌هایمان پیاده می‌شویم
هتل روی درخت گردوی تنومندی است
دارکوبی فراک پوشیده نزدیک می‌آید
گذرنامه‌هایمان را می‌گیرد
پرت می‌کند پشت سرش
از درخت بالا می‌رویم
قرن‌ها می‌گذرد
خورشید خاموش می‌شود
به اتاق می‌رسیم
سقف ندارد
نگاهم می‌کنی
چشم‌هایت
پروانه‌ای فیروزه‌ای رنگ می‌شود
۲۵ آذر ۸۴
سارا محمدی اردهالی

” ۷ مرداد ۱۳۹۱ “

خانه با سرعت تمام
مثل قطاری با مسافران خواب
به دیوار خورد
من در خانه بودم
پنجره‌ها و در‌ها باز شدند
از تنگ آب بیرون پریدم
روی زمین
بالا و پایین می‌آوردم
همسایه‌ها
با صدای قلبی منفجر شده
به سمت اتاق دویدند
کسی میان نامه‌ها
کسی میان خطوط تلفن
کسی میان ملافه‌ها نبود
چه کسی
زنگ خطر قطار را
کشیده بود؟
۱۴ مرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

“یورش”

موهایم را بلند می‌کنم
زمان بگذرد
جا مانده‌ام در فضا
خسته‌تر از دیوار چین
جمجمه‌ام
مهمان‌خانه‌ی ارواح شده
دیگران در من پرسه می‌رنند
در سیاه‌چاله‌ای
یا در جهان‌هایی دیگر
بی‌خبر از خودم
بلند ‌می‌خندم
۱۸ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی