زنی بود
از دکمهی سِیو میترسید
عینک تیره میزد
طوری شالش را پشت گوش میانداخت
که کسی به خاطر نیاوردش
در کامپیوترش هیچ عکسی نبود
هیچ نامهای
مدام سطل آشغالش را خالی میکرد
انگار همین حالا لپتاپش را از جعبه درآورده بودند
طوری در را میبست
که گویی
هرگز به خانه برنخواهد گشت
شبها که مسواک میزد
اثر انگشتی از گردنش بالا میآمد
گلویش را میفشرد
لکلکی بود در آسمانی خالی
که خرچنگی رهایش نمیکرد
همسایهها میگفتند
همیشه گردنش خراش داشت
و لبش مکیده شده بود
معلوم نبود
از کدام طرف
اردیبهشت نود و دو
سارا محمدی اردهالی
” داستان تو “
هر از چندی نوشتن را رها میکنم
به انگشتانم خیره میشوم
میگفتی زنان زیبا آزارت میدهند
و هر انگشت من زنی زیباست
که آرامت میکند
به هر انگشتم که نگاه میکنم
یاد زنی زیبا میافتم
که از دستش گریزی نداری
میخندم
و نوشتن داستان تو را از سر میگیرم
۹۲/۰۴/۱۹
سارا محمدی اردهالی
” برای مهدیه میم “
چگونه خیره نشوم به مردم
که میخندند و میبلعند هم را
در خیابانها
تنه میزنند
به زنِ جوانِ مو سفید تو
و
نمیدانند
مردی
تمام روز ایستاده
به شب نگاه میکند
۹۲/۰۴/۱۶
سارا محمدی اردهالی
شاعر
…
شاعر تمام رگهایش را میزند, چرا که رگ خوابش گم شده است.
…
” تیر آخر “
حقِ استرداد دادخواست باید سلب شود
استرداد استخوانها
حقِ عزل, تا خاتمهی عمل سلب میشود
حقِ سنگینیِ سنگها
حقِ به خاطر آوردنِ استخوانها
سلب میشود
در سند استخوانها و سنگها ثبت میشوند
حقِ سربرگرداندن
از زمین و آسمان سلب میشود
نه تیر نود و دو
سارا محمدی اردهالی
” بر اسبها “
گفت تو که مادر نیستی
سعی کردم
انگشتانم را در جیبم بچپانم
جیبهایم تنگ شده بودند
جهان تنگ بود
سعی کردم نفس عمیق بکشم
سعی کردم
سعی کردم
ادامه بدهم
تمام سعیام را
در این زاییدن
بدون ماما
در بزرگراه
فریاد کشیده بودم
زنان ایل در دشت ایستادند
در چشمهای هم نگاه کردند
و دوباره راه افتادند
چهارم تیر نود و دو
سارا محمدی اردهالی
” حالا “
به ساعتم نگاه میکنم
زمان میگیرم
تکیه دادهام به باد صبا
دوم تیر نود و دو
سارا محمدی اردهالی
” جهان آخری بودن “
پا به سن گذاشتم, از بعد از انتخابات, درست ساعت سه, یکی از مهرههایم درد گرفت.
۲۹ خرداد ۹۲
…
تو مردهای و
من
روی کاناپه
کانال عوض میکنم
تلویزیون گوشت چرخ میکند
تعریف کن از زندگیات
هزار و یک شب پیش را یادت هست؟
یازده خرداد نود و دو
سارا محمدی اردهالی
” فقط “
میگذرم
از پهلوهایم
به گونهات
نمینویسم
سرگرم دستخط تو
از پشت گردنم
تا سرانگشتانم
مداد را
میچرخانم
فقط
هفت خرداد نود و دو
سارا محمدی اردهالی