” دنگ دنگ دنگ “

هزار بار کلمه می‌آید
هر بار وزنش عوض می‌شود
ambivalent
رنگ به رنگ می‌شود
رهایم نمی‌کند
دارکوب در مغزم می‌کوبد
مغز چوبی‌ام
نوک بلندش به زبان من کاری ندارد
در تاریکی صدایش می‌پیچد
ambivalent
ambivalent
ambivalent
سارا محمدی اردهالی
۱۵ آبان ۹۲

” قرار “

چرخیدم
جنگل‌های فنلاند
چرخیدند
در جاده‌ای
با یک تا پیراهن چروک مردانه
کسی میان درخت‌‌های سوزنی
در نیم‌کره‌ی شمالی مغز من
چشم‌های پر از گیاهت را
به جا نمی‌آورد
سرعتم را کم می‌کنم
سال‌هاست باید به هم بزنیم
به محل عبور گوزن نزدیک شو
۱۰ مهر ۹۲
سارا محمدی اردهالی

” ساعت‌ها “

می‌خواستم برایت وقت بگذارم
به رنگ پیراهنت فکر کنم
دکمه‌هایت را ببندم
دور و نزدیک شوم
ببینم درست است یا نه
حتا فکر کنم
چه کلاهی به تو می‌آید
اما تو
دم دست‌ترین پیراهنت را پوشیدی
با دکمه‌های نبسته
جفت پا زدی کنار من
و البته
کلاهی هم سرت نرفت
۲۴ شهریور ۹۲
سارا محمدی اردهالی

” مهمان “

عزیزم
می‌گویی هزار بار بازوانت را کشیده بودم
با زغال و پاستل و آبرنگ و اکریلیک
گریه می‌کرده‌ام
که در نمی‌آید
عزیزم
می‌گویی یک مجموعه عکس داشته‌ام از لب‌هایت
دیوانه‌ات بوده‌ام
عزیزم
آن طور نگاهم نکن
بیا حالا گپی بزنیم
من چیزی یادم نمی‌آید
۲۸ مرداد ۹۲
سارا محمدی اردهالی

” از بچه‌های قدیمی چه خبر؟ “

لیلا آه کشید
خم شد
زانوانش را گرفتم
مثل وقتی که اتوبوس را از دست می‌دادیم خندیدم
گفتم مهم نیست
به جَنین کف حمام اشاره کرد
“این هم مهم نیست؟”
گفتم
منظورم این نبود
چای را گفتم که جوشیده
باید
دوباره دمش کنیم
سارا محمدی اردهالی