آب
از سر میگذرد
و هر نیزهاش
نیزهای
۲۹ فروردین
در پیادهرو سر میبُرد
سر قل میخورد توی جوی
کنار سرهای قبلی و بطریهای آب معدنی
” برقصم “
برقصم
بر آپارتمانهای چروک شهر
مثل عروسی که
حوصلهی شوهر تلخش را ندارد
انگور بکارم
زیرزمینهای بایر تهران را
بخندم
مانند شوالیهای
بر زانو افتاده
که خنجر میکشد
آخرین خنجرم را
بر تن تنگ غروب
سه تا پری نشسته بود
زار و زار گریه میکردن پریا …
۲۹ مرداد ۹۲
سارا محمدی اردهالی
” صبح “
لباسم را اتو میکنم
پشت پنجره
کوه
زیباترین لباسش را پوشیده است
۶ فروردین ۹۳
سارا
” دیر “
مِی به دست در جشن مفلوک خیابان
ایست بازرسی گذران
در جشن خطوط پیاده و چراغهای زرد
بخند
به باد و باده و هر چه بادا باد
۲۶ اسفند ۹۲
” بهار “
یادم رفته است
چطور حرفمان شد
چه کسی, چه کسی را ترک کرد
دوستت دارم
تو موی بلند دوست داشتی
موهای من کوتاه بود
کتری پا به پای اخبار قلقل میکند
بهار
چیزهای بسیار دیگری را فراموش خواهم کرد
۱۵ اسفند ۹۲
سارا محمدی اردهالی
” گل سرخ “
گل سرخی در زد
میخواست مرا ببوسد
دیر بود
و دیر و من و گل سرخ
به هم
میآمدیم
باید یادداشتهایم را بگردم, کی نوشتمش؟ نمیدانم.
“پریناز”
خیال میکردم
بس که بلند بلند میخندیم
برگشتهاند همه
نگاهمان میکنند در کافه
یا بس که تو زیبایی
داشتیم به عاشقیهامان
داشتیم به زندگیهامان
حتا به شعرهامان
نه
صبر کن
همه ترسیده بودند
از دور که نگاه میکنم
تو چیزی را پنهان کرده بودی از من
از آخرین جمعهات در بهمن ماه
مرگت را
و
بلند بلند میخندیدی
۱۹ بهمن ۱۳۹۲
دوست نازنین و ماه
دوست شاعرم پریناز فهیمی, گفته بود خوب شده است, جمعه درگذشت.
گیجی
سلام دوستان
اشتباهی چند یادداشت را پاک کردم. من را ببخشید.
سارا
” صبح “
دانه میریزم پشت پنجره
پرندگان میآیند
– مثل یک آیین قدیمی –
نگاهشان میکنم
و از جهان منفک میشوم
۱۱ بهمن ۹۲
سارا محمدی اردهالی