” برقصم “

برقصم
بر آپارتمان‌های چروک شهر
مثل عروسی که
حوصله‌ی شوهر تلخش را ندارد
انگور بکارم
زیرزمین‌های بایر تهران را
بخندم
مانند شوالیه‌ای
بر زانو افتاده
که خنجر می‌کشد
آخرین خنجرم را
بر تن تنگ غروب
سه تا پری نشسته بود
زار و زار گریه می‌کردن پریا …
۲۹ مرداد ۹۲
سارا محمدی اردهالی

” بهار “

یادم رفته است
چطور حرف‌مان شد
چه کسی, چه کسی را ترک کرد
دوستت دارم
تو موی بلند دوست داشتی
موهای من کوتاه بود
کتری پا به پای اخبار قل‌قل می‌کند
بهار
چیزهای بسیار دیگری را فراموش خواهم کرد
۱۵ اسفند ۹۲
سارا محمدی اردهالی

“پری‌ناز”

خیال می‌کردم
بس که بلند بلند می‌خندیم
برگشته‌اند همه
نگاه‌مان می‌کنند در کافه
یا بس که تو زیبایی
داشتیم به عاشقی‌هامان
داشتیم به زندگی‌هامان
حتا به شعرهامان
نه
صبر کن
همه ترسیده بودند
از دور که نگاه می‌کنم
تو چیزی را پنهان کرده بودی از من
از آخرین جمعه‌ات در بهمن ماه
مرگت را
و
بلند بلند می‌خندیدی
۱۹ بهمن ۱۳۹۲
دوست نازنین و ماه
دوست شاعرم پری‌ناز فهیمی, گفته بود خوب شده است, جمعه درگذشت.