لیوانی که هر شب
بالای سرم بود
افتاد
شکست
زیر تخت
پر از خرده شیشه است
۲۸ آذر ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی
دسته: جوانی و خامی
روشنایی
گلستان میسوزد
ابراهیم و سیاوش هم
خدایان خوابند
اسطورهها و کتابهای مقدس هم
۲۶ آذر ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی، النگ دره، گرگان
چای
قوری را برداشتم
دستم سوخت
رهایش کردم
تنم نیز
حتا وقتهایی که نمیخواهم
داغ است
۲۱ آذر ۸۹
سارا محمدی اردهالی
یک ساعت دیگر، صبحانه
فنجان سفید لبه طلایی مادر بزرگ
فنجان را میشویم
با دقت خشک میکنم
عادت ندارم به قهوه خوردن
قهوه درست میکنم
کمی شکر
هم میزنم
اگر بمبی بوده باشم
ساعتها مانده به
منفجر شدنم
۸ مهر ۸۹
سارا محمدی اردهالی
یادداشت
دوم تیری کم رنگ
هفت سال پیش
کنار شعری که زیرش را خط کشیدهای
” زمان حال ساکن است
بیست و یکم ژوئن
امروز آغاز تابستان است ”
دست خطی لرزیده
همه چیز را
گوشهی صفحهی کتابی در کتابخانه
بخشیده
” سوگند میخورم که خاک باشم و باد
چرخزنان
بر فراز استخوانهای تو
زمان حال ساکن است ”
بازش میکنی کتاب را
پس از سالها
نیمه شب اول تیر دوباره
” معمایی در هیئت ساعتی شنی
زنی خفته
فضا فضاهای زندگی ”
تمام تیرها که رها کردهای
بازمیگردند
سارا محمدی اردهالی، یک تیر ۸۹
× باد از همه سو، اکتاویو پاز، ۱۹۶۵، کابل
واکسن سهگانه
کودکش را خاک کرد
خندهها و
مامان مامان گفتنهایش را
باران اردیبهشت بند نمیآمد
کسی شانههایش را نگرفته بود
زانو زد
بالای گودال کوچک
کمی لالایی خواند
غروب بود
به گورکنها پول خوبی داد
وقت برگشت
با خود گفت
دیگر
هرگز به دنیا نمیآورمش
اول اردیبهشت ۸۹
سارا محمدی اردهالی
مرثیهای برای بهار
چند بار مزارع ما باید بسوزند
چند بار
پشت کلبههای نیمهسوختهمان
پناه بگیریم
ببینیم
عزیزانمان را میبرند
دست بگیریم
پیش دهان کودکانمان
تا فریاد نزنند
چند بار این مزرعه را
این خاک را
شخم بزنیم
خم شویم
بکاریم
دوباره سوارها
میچرخانند تازیانهها را
دوباره میتازند
دوباره میآیند
دوباره انبارهای غله میسوزند در باد
شگفتا
دستهای ما تهی نمیشود از دانه
ما بهار
دوباره دست میکشیم
روی همین خاک سوخته
دوباره مشت میکنیم
دوباره بو میکشیم
دوباره اجدادمان زنده میشوند
از بالای دارها
دوباره میگویند
کدام سمت
کدام دانه
دوباره
دوباره
سارا محمدی اردهالی
مثل یک ایستاده در باد
میپرسد چه مدلی کوتاه کنم، میگویم مدل “ایستاده در باد”، میگوید تا حالا نشنیده و چند اسم فرانسوی میگوید که ببیند یکی از آنها است یا نه میگویم خیلی عجیب است چطور نمیشناسد، میرود کتابچهای میآورد با خودش میگوید شاید ایتالیایی است میگویم نه نه اشتباه نکن در واقع اصلش به تپهی سیَِلک کاشان بر میگردد، مال جاهایی است که هم باد زیاد میآید هم به دلایلی همیشه مجبوری بدوی، این مدل طوری است که نه در باد به هم میریزد نه هنگام دویدن، همیشه خوب است، حتا اگر مثلن مجبور باشی نصفه شب از خانه جایی بروی، باز زیبایی خودش را دارد، نیاز به ژل و سشوار هم نیست، میگوید روی کاغذ بکش، یک زیگورات میکشم و یک نفر که کنارش ایستاده و برایش توضیح میدهم این مدل هفت هزار سال قدمت دارد، دیگر فهمیده دارم چرند می گویم، میپرسد ایرانی هستی، میخندم، میگوید اینجا این مدل دورهای مد میشود، الان چند وقتی است از مد افتاده برای همین دیگر یادم رفته بود.
لب دریا
باد میآید
همه دستشان به موهایشان
دامن و کلاهشان
تو
دستها در جیب
مثل یک ایستاده در باد حرفهای
با هفت هزار سال قدمت
به امواج خشمگین
نگاه میکنی
شرق مدیترانه
۲ اسفند آن سال
سارا محمدی اردهالی
افتخار
پشتبامها سربلند لبخند میزنند
آی تمام شهرهای جهان
به تهران
قلب خاورمیانه
تعظیم کنید
شهر من محکم ایستاده است
با تمام زخمهای زیرزمینیاش
۲۱ بهمن ۸۸
سارا محمدی اردهالی