اسبی که شیهه میکشد در دهان من
صلح نمیکند
بلوف میزند
هر کجا که میروم
جا نمیشوم
۲۴ آذر ۸۹
سارا محمدی اردهالی، گرگان
دسته: چمدان قدیمی
زن
همه چیز پیداست
در سی و پنج سالگی
بی آن که
برهنه شوی
سارا محمدی اردهالی
۷ آذر ۱۳۸۹
تابلویی میان راه
خانمها آقایان
پنج ساعت دیگر
در این جاده
تصادف سختی روی خواهد داد
هیچ خروجیای وجود ندارد
آمبولانسها دیر خواهند رسید
خانمها آقایان
متاسفم
۱۸ آبان ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی
خواب استخوانها
عضلات عزادار
رگی که در ساق پا میگیرد
قلبی که در هاون آب میکوبد
تو خوابیدهای
میان گرگ و میش
مه پایین میرود
خیال تو
خمیده خمیده
از شهر تن
دور میشود
۸ آبان ۱۳۸۹
سارا محمدی اردهالی
یک مدل خوب
پرده کنار میرود
پشت پنجره
دفترچهات را در میآوری
چانهام را بالا میبری
گردنم را میگردانی سمت ماه
اِتود میزنی
از هر سمتی که میشود مرا باز و باز میکشی
پرده رها میشود
مهمانها میپرسند
” به چه خشکت زده
این باد است که از هر سو میوزد سمت هر کس ”
من اما میدانم
یک مدل خوب لب از لب باز نمیکند
۲۸ شهریور ۸۹
سارا محمدی اردهالی
شعر منتشر نشده
دستم را
نمیتوانند بخوانند
دستهای من
شعر منتشر نشدهی توست
۵ شهریور ۸۹
سارا محمدی اردهالی
تنها
نان تازه بگیر
به خانهام بیا
دریانورد خسته
میخواهم لباسهای خیست را
از تنت در بیاورم
شیر گرم کنم برایت
بگویی
شانههایم
سکان زندگی توست
و من
پنجرههای این شهر طوفانزده را محکم ببندم
۳۰ مرداد ۸۹
سارا محمدی اردهالی
. . .
مسافران این شب مه گرفته
به هر قیمتی
میخواهند زودتر به مقصد برسند
کسی
با دیدن ما
زنگ خطر این قطار را
به صدا در نخواهد آورد
میان دو ایستگاهی که
تنها تو
میتوانی از آن گذر کنی
خوابیدهام
روی این ریلها
با خاطرهای
در استخوانهایم
۲۵ مرداد ۸۹
سارا محمدی اردهالی
عصر سنگین
دستم
به سمت تلفن میرود و
باز میگردد
چون کودکی که به او گفتهاند
شیرینی روی میز
مال مهمانهاست
۲۴ مرداد ۸۹
سارا محمدی اردهالی
دوستت دارم
دوستت دارم
و هیچ نیازی نیست
که کسی شمعی روشن کند
در این کوچه
که بگوید
اینجا بارگاهی هست
دوستت دارم
میان هوسهایم
به مردی که عاشقم است
و زنی را دوست دارد
که عاشقش است
دوستت دارم
میان این کوچههای فرعی
بن بست
دوستت دارم
سرخوشانه
تهیدست
ثانیه به ثانیه
لرزان
اصل
سارا محمدی اردهالی
۱۸ مرداد ۸۹