پس از تو
فقط یک شیمیایی ام
یک مجروح جنگی
گاهی
خیس عرق
صدای آژیر می شنوم
گاهی
فرار می کنم
سنگر می گیرم
از همه می ترسم
مبادا اسیرم کنند
بی صبرانه منتظرم
پایم را روی مینی بگذارم
و
مفقود الاثر شوم.
دیدگاه ها . «…»
دیدگاهها بسته شدهاند.
پس از تو
فقط یک شیمیایی ام
یک مجروح جنگی
گاهی
خیس عرق
صدای آژیر می شنوم
گاهی
فرار می کنم
سنگر می گیرم
از همه می ترسم
مبادا اسیرم کنند
بی صبرانه منتظرم
پایم را روی مینی بگذارم
و
مفقود الاثر شوم.
دیدگاهها بسته شدهاند.
ولی اسیر شدن انگار دست ما نیست،شاید هم دوستش داریم .به خاطر اینه که همش منتظرش هستیم.
…استفاده از عناصری که ذهن با آنها
آشناست در این شعر فضای خاصی می دهد
اما سارا جان!
تو اینجا از یک نظر کاملا کم می آوری
شعر از تو کاملا جدا نشده…
همان طور که در شعر های قبلی هم دیده
می شود…
با توجه به یادداشت ها ( گرچه نباید روی این مخاطبان حساب کرد، به جز برخی که
با شعر روبرو می شوند نه با مولف)
این مشکل را مخاظب ها دو چندان می کنند، چون توانایی خواندن شعر را بدون
صدای تو ندارند، تو هم این مشکل را حل
نمی کنی.
من اما فراری ی تمامی ی پادگان های زمینم . و پشت هر ایست ، یک نایست ! به من امر میکند.
آرام باش و خوب گوش کن…
چند بار تا کنون در آغوشاش گرفته چند بار تا کنون او را بوسیدهای…
خدا را میگوئیم …
هان اکنون او را میخوانی ….؟!
در آغوش بگیر چه؟ هر انچه که از آن میترسی تو بیکرانی تو حقی پاک کن هر انچه که به نام بدی است
نگاه کن دارد می آید من به دریا میزنم تا دیگر او نباشم حق باشد بس
تو نمیآیی….
انا الحق
تو هرگز در اضطراب ماسک نفس نکشیده ای
ده ها مجروح تا سحر در کنارت التماس آب نکرده اند
شاید از صدای آژیر چیزی در خاطرت مانده باشد
اما هرگز در میان آتش و دود به درون سنگر شیرجه نرفته ای
هرگز در محاصره گیر نیفتاده ای که تشویش اسیر شدن را لمس کرده باشی
از دشت مین گذاری ٬ پر از سیم های تاو و چاله های خمپاره هیچوقت گذر نکردی
بر فراز آن دره ء مخوف را که بعد از سالی از حمله نسیم هنوز از آن بوی جنازه می آورد
به گریه ء برادری گوش نسپردی
جنازه ء نیمه پوسیده تا بحال ندیدی که بدانی مفقود الاثر چه معنی میدهد
با این همه شعرت زیباترین شعر های شاعران است
آری تو شاعری
نوک قله هرم تمام مردمان
تو منتظر اویی
و من تشنه ای به شعر تو !
سرگردان میان رفتن و ماندن میان آسمان و زمین میان…
من با یادداشت خانم مینا موافق نیستم گرچه فبول دارم که بعضی از اشعار بخصوص اشعار زبانمدار بسیار وابسته به نوع خوانش هستند ولی در مورد شعرهای شما این مساله صدق نمیکند
من فقط گریه می کنم ومی خوانم و برای ریختن اشک هایم برخلاف گفته دوستان نیازی به شنیدن صدای تو ندارم ، انگار این کلمات مال من است واین فضا را من تجربه کرده ام ، تنهایی ، اضطراب ، ترس ، گیجی و عشق به مرگ ……. ممنون سارا .