من از شما سپاسگزارم
دستانم را سبز کردید
هیچ وقت
هیچ کس
این همه مرا جدی نگرفت
که شما
بعد از ظهر جمعه در آن پارک
مرا درختی خواندید
و به بازی راهم دادید
آه گنجشک های عزیز!
آیا یکبار دیگر
بر شانه ام خواهید نشست؟
16 دیدگاه دربارهٔ «…»
دیدگاهها بسته شدهاند.
باش تا صبح دولتت بدمد
کین هنوز از کرامت سحر است.
بر شانه هایت خواهند نشست
بر شانه هایشان ترا خواهند نشانید
راز دار خلق اگر باشی ٬ همیشه زنده ای !
و آنگاه از پنجره آمد زشت ترین مرد شهر و مرا به جای عشقش در آغوش گرفت و بوسید … چقدر احساس بدی بود.
wow!che ziba nevshtin!
j’adore ici!!!!!!
دلم گرفته بود
به سراغ تو آمدم.
زیبا…زیباتر و…
واقعا گاهی اوقات فکرات خیلی زیباست . دستت درد نکنه.
این همه شعر … !!
از کجا می آوریشان ؟ !!
دلم میخواهد من هم از یکی سپاسگزار باشم … تنهایم مگذار
خیلی قشنگ بود . خیلی .
خیییلی
لطیف مثل شعر. محزون مثل سارای ترنم محزون
زاویه نگاه شما واقعا تحسین برانگیز است
در شعر هایتان از عنصر غافلگیری هم بخوبی استفاده میکنید همانطور که قبلا هم گفته بودم به سبک ریتسوس شعر میگید و به حق میشه شما رو یانیس ریتسوس ایران نامید
So soft and delicate, like always……
وای ! چه رویایی و غم انگیز:(
آنقدر وبلاگت زیباست که زبانم بند آمده! و شعرهایت زیبایی وبلاگ را چند برابر کرده.