گذشت و گذشت و گذشت. کم و بیش بیستوچهار سال است دارم اینجا مینویسم. چیزها عوض شد، به همان صورت که ممکن بود و شد. داستانها عوض شد و آدمیان داستانها هم. اعتباری نیست به فکر و خیال آدمیزاد.
کلمات زیادی را مینویسم اینجا و پاک میکنم. چقدر در این دنیا کلمه هست که نمیشناسم. هزارها کلمه در زبانهای مختلف. بسیاری از کلمات قدیم خودم را تازه میفهمم، تازه میشناسم. درست مثل صدا کردن دوستی که خیال میکردی بیست سال است میشناسیاش و ناگهان میبینیاش. من از تعدادی از این کلمات در زندگیام در این پاگرد گذرا استفاده کردم. تعداد بسیار محدودی که خیال میکردم میشناسمشان. هر روز کلمات جدیدی هست. هر روز کلمات تازه میبینم. یاد میگیرم. یاد نمیگیرم. هر روز. هر روز در هر زبانی صداهای جدیدی هست، کلمات و ترکیبات تازهای. زنگ کلمات، شکل نوشتن. آهنگها.
به دلم بود این دنیای کلمهای، به دلم بود این آهنگها، ترکیبها، به دلم بود رنج و تلخی دلشکستگی وقتی کسی کلمهای را میگفت که منظورش نبود، به دلم بود این قمار، هر چه که بود.
…
آن نگارین چربدست استاد
گوشمالی به چنگ داد و نشست
پس چراغی نهاد بر دم باد
هر چه از ما به یک عتاب ببرد
…
داستانی نه تازه کرد آری