گردش ماه در آسمان

گم می‌شوی، فکر می‌کنی شاید دیگر پیدا نشوی. اما آرام شکلِ ماه تغییر می‌کند. قدم‌به‌قدم می‌رسی به همان شبِ چهاردهم. پیدا می‌شوی، همان جا؛ روشن و درخشان.

باز و باز و باز.

در بدترین گم شدن‌ها می‌دانی خانه‌‌ی ماه تغییر می‌کند، گرچه هر شب به درازای قرنی شود. زیرِ لب می‌گویی خانه‌ی ماه تغییر می‌کند.

۲۰ شهریور ۱۳۸۰

همین روزها بود که سایت آینه راه افتاد و به دنبال آن شروع کردم به نوشتن در پاگرد.

زندانی را برای ملاقات از سلول بیرون آورده بودند. مرد کنار تلویزیونِ نگهبانی منتظر ایستاده بود که روی صفحه‌ی تلویزیون هواپیمایی را دید که مستقیم به سمت برجی رفت و منفجر شد. باور نکرد. تاریخ را چک کرد: ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بود.

کنار کشیدن

زمان لازم است تا نور لازم بتابد. شاید هم چیزهایی هیچ وقت روشن نشود، چرا که بستگی دارد به کسی که کنار کشیده است. می‌توان کنار کشید. کنار کشیدن هم کاری‌ست که شاید انتخاب شود.

پنجره را باز می‌کنم و به تاریکی ساعت پنج نگاه می‌کنم. اندوهی در کار نیست.

ساعت سه صبح

کتری را گذاشتم روی گاز تا آب جوش بیاید. چای خشک را هم توی قوری ریختم و گذاشتم روی کتری. این‌طوری برگ‌های خشک چای، وقتی آب دارد داغ می‌شود تا جوش بیاید، گرم و داغ می‌شوند. این روش کمک می‌کند که وقتی آب جوش آمد و روی برگ‌های چای ریختمش، چای زودتر دم بکشد. یعنی هم زودتر دم می‌کشد و هم رنگ و کیفیت بهتری خواهد داشت.

این روش را خودم پیدا نکرده‌ام. پیرمردی این را به من گفت. آدم می‌تواند چهل سال چای دم کند و هیچ فکر نکند به این روند و می‌تواند فکر کند و یک فوت‌وفن به آن اضافه کند یا چیزی را تغییر بدهد؛ پیرمرد فکر کرده بود.

وقتی کاری را تکرار می‌کنم، زندگی نمی‌کنم،‌ چیزی را حس نمی‌کنم. وقتی روندها را چک می‌کنم و مهره‌ها را عوض می‌کنم، زندگی می‌کنم. یک‌بار که چیزی را کشف کنم، این قدرت را دارم که باز هم به لیست کشف‌هایم بیافزایم.

زمانی که داستانی تعریف می‌شود، کلماتی که میان حرف‌ها می‌گویی روی روایت تاثیر می‌گذارد. هر کلمه که مخاطب می‌گوید، روایتِ داستان‌گو را به سمتی می‌برد.

ناگهان یک دسته پرنده از آسمان تاریک گذشتند، انگار دخترانی از دبیرستان آزاد شده باشند؛ طنین شادمانه‌ی جیغ و خنده.