کتری را گذاشتم روی گاز تا آب جوش بیاید. چای خشک را هم توی قوری ریختم و گذاشتم روی کتری. اینطوری برگهای خشک چای، وقتی آب دارد داغ میشود تا جوش بیاید، گرم و داغ میشوند. این روش کمک میکند که وقتی آب جوش آمد و روی برگهای چای ریختمش، چای زودتر دم بکشد. یعنی هم زودتر دم میکشد و هم رنگ و کیفیت بهتری خواهد داشت.
این روش را خودم پیدا نکردهام. پیرمردی این را به من گفت. آدم میتواند چهل سال چای دم کند و هیچ فکر نکند به این روند و میتواند فکر کند و یک فوتوفن به آن اضافه کند یا چیزی را تغییر بدهد؛ پیرمرد فکر کرده بود.
وقتی کاری را تکرار میکنم، زندگی نمیکنم، چیزی را حس نمیکنم. وقتی روندها را چک میکنم و مهرهها را عوض میکنم، زندگی میکنم. یکبار که چیزی را کشف کنم، این قدرت را دارم که باز هم به لیست کشفهایم بیافزایم.
زمانی که داستانی تعریف میشود، کلماتی که میان حرفها میگویی روی روایت تاثیر میگذارد. هر کلمه که مخاطب میگوید، روایتِ داستانگو را به سمتی میبرد.
ناگهان یک دسته پرنده از آسمان تاریک گذشتند، انگار دخترانی از دبیرستان آزاد شده باشند؛ طنین شادمانهی جیغ و خنده.