” اول آذر “

تو پشت دری
کوبیدن قلبت را می‌شناسم
خِس‌خِس حنجره‌ی سوخته‌ات را
من پشت درم
با پاهایی که خسته نمی‌شوند
از دویدن
و ایستادن
این سوی در
میان ما مردانی
بی‌نام
بی‌چهره
که ترس‌ها و ناکامی‌هاشان را
پشت تفنگی کهنه
تفنگی عاریه‌ای
پنهان کرده‌اند
تفنگی که از جیبی در می‌آید
در جیبی دیگر فرو می‌رود
با اثر انگشت شعبان بی‌مخ
می‌گردد
می‌گردد
می‌گردد
یکی از بی‌چشم و روها
سمت ِنام و نام خانوادگی و شماره شناسنامه و نام پدر و نام مادر و آدرس خانه و شماره تلفن و ریز مکالمات من می‌آید
شجاعانه می‌گوید
از این جا برو
شمعی در این خانه نمی‌سوزد
به جیب‌ها و دست‌هایش نگاه می‌کنم
چه بر او گذشته
نمی‌داند شمع چیست؟
نمی‌داند خانه کجاست؟
۲ آذر ۹۲
سارا محمدی اردهالی

” …. “

هر روز دکمه‌های پوستش را محکم می‌بست
طوفانی را پنهان کند
ناگهان اگر گوشه‌ی لبش باز می‌شد
کاغذها و گلدان‌ها به زمین و زمان می‌ریختند
نگاه می‌کرد
نه مستقیم در چشم‌ها
به جایی کنار شانه‌مان
و ما به سوختن کنارش عادت کرده بودیم
۲۵ آبان ۹۲
سارا محمدی اردهالی
…این کار ادامه دارد

” دنگ دنگ دنگ “

هزار بار کلمه می‌آید
هر بار وزنش عوض می‌شود
ambivalent
رنگ به رنگ می‌شود
رهایم نمی‌کند
دارکوب در مغزم می‌کوبد
مغز چوبی‌ام
نوک بلندش به زبان من کاری ندارد
در تاریکی صدایش می‌پیچد
ambivalent
ambivalent
ambivalent
سارا محمدی اردهالی
۱۵ آبان ۹۲