” …. “

هر روز دکمه‌های پوستش را محکم می‌بست
طوفانی را پنهان کند
ناگهان اگر گوشه‌ی لبش باز می‌شد
کاغذها و گلدان‌ها به زمین و زمان می‌ریختند
نگاه می‌کرد
نه مستقیم در چشم‌ها
به جایی کنار شانه‌مان
و ما به سوختن کنارش عادت کرده بودیم
۲۵ آبان ۹۲
سارا محمدی اردهالی
…این کار ادامه دارد

6 دیدگاه دربارهٔ «” …. “»

  1. گاهی با خودم میگم که این شعر سارا اردهالی رو میشه ادامه داد یا اصن از قبلش شروع کرد یا اون ادمو کشید بیرون اصلن !
    تجربه خوبیه که راوی یکی از اونها، خود شما باشی!
    …………
    :)
    باید فکر کرد
    سپاس
    سارا

  2. یاد سوسک تو جلد آدم رفته ، تو فیلم مردان سیاه پوش ۱ افتادم .
    درباره کاری که ادامه داره نمیشه حرف زد .
    هنوز معتقدم” در کل ” بچه خوبی هستی . احتمالا تو هم هنوز در کل رو دوست نداری .
    خب دیگه الان عصبانی میشم خداحافظ.
    ……………
    سوسک‌های خیلی معروف را نمی‌شناسم
    :)
    مرسی
    سارا

  3. تازه با وبلاگ و نوشته های شما آشنا شدم
    ولی وقتی سپیدهای شما رو می خونم انگار که خیلی وقته با شما آشنام
    تبریک و سپاس
    …………
    به به
    خوش آمدید
    ممنونم
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.