” این طوری “

به یک مهمانی دعوت شده‌ام
اگر کفش پاشنه‌بلند بپوشم
حرف‌های اغوا‌گرانه خواهند زد
ریشه‌های چند‌همسری بررسی خواهد شد
اگر کفش تخت بپوشم
سیاست‌های غلط دولت
فشار روی مطبوعات
گرانی نان و کاغذ و مسکن
وارد صورت جلسه می‌شود
اگر کتانی بپوشم
می‌روند سراغ حق طلاق و حضانت
این که شهادت زن امکان ندارد نصف مرد باشد
وارد مساله‌ی دامن و شلوار نمی‌شوم
پیچیده می‌شود
دلم می‌خواهد
پابرهنه بروم
پابرهنه برگردم
۵ اسفند ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

” دیوانه در قفس “

خوابیده‌ام روی تخت
جری‌تر از سیلوستر استالونه
مادر پماد می‌مالد روی گرفتگی کمرم
چهل‌هزارتا دراز نشست زده‌ام
‌برای مبارزه با حریف خیالی‌ام
اشک‌هایم می‌ریزد روی بالش مادر
از دردی به دردی سفر می‌کنم
۴ اسفند ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

بلند می‌خندیدیم

در فیلمی قدیمی, با موهای یک طرف بافته شده, بیست ساله, می‌خندد, فیلمی که فراموش کرده بودمش, لیلا, ژاله, بهار, همه می‌خندیدیم, برای من کتاب جامعه‌شناسی نظم را کادو آورده‌اند, از مسعود چلپی, یار محمد عبدالهی, همیشه با هم در جلسات انجمن هرهر می‌خندیدند, چلپی عادت داشت در مثال از طبقه‌ی بالا می‌گفت یک شازده نمی‌تواند این کار را بکند منافعش این طور است و فلان… روزهای دانشگاه شهید ملی, مجلس ختم غفار حسینی, چرا کتاب‌هایتان را با روزنامه جلد می‌کنید, چرا سر کلاس بحث می‌کنید, چراهای ما و چراهای آن‌ها, دانش‌جوهای فلسفه سیگار دود می‌کردند, فرانسه‌ها قربان صدقه‌ی هم می‌رفتند و ما جامعه‌شناسی‌ها خل‌وضع ترین بودیم, از روانشناسی‌ها هم بدتر. غفار به اسم کوچک صدایمان می‌کرد, آن موقع خیلی بد بود, بچه‌های آن وری پلاک‌هایشان را دور انگشت می‌چرخاندند و بد نگاهمان می‌کردند, غفار شعری برای ماه گفته بود و در اتوبوس برای ما خواند, بد نگاهمان می‌کردند و ما بلند می‌خندیدیم, فراموش کرده بودم. می‌خواهم به یاد بیاورم.
۱۷ بهمن ۱۳۹۱

” دعا “

بچه که بودم
گوشه داشتم
کنار در کمدی که رویش آینه بود
در گوشه‌ام بازی می‌کردم
سنگ‌ها و برگ‌هایم را می‌چیدم
پنهانی لاک‎‌پشت را می‌آوردم
می‌ایستادم روبروی آینه
تند تند حرف می‌زدم
حرف می‌زدم
لاک‌پشت دست و پایش را جمع می‌کرد
می‌ترسید که دو تا می‌شوم
آن دو تا بزرگ شدند
لاک‌پشت گم شد
دلم می‌خواهد
روزی
گوشه‌ای دیگر
لاک پشت برگردد
دست و پایش را بی‌ترس بیرون آورد
و من
یکی شوم
۱۵ بهمن ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی