” بی‌فریب “

خائنان دوست می‌دارند تو را
پریشان
تا جانت را تکه تکه کنند
خیانت به
گوشت به استخوان
خائنان دوست می‌دارند مرا
بی‌بدیل
تکه تکه می‌کنند خود را
برای رسیدن به
گوشت به استخوان
خائنان را دوست دارم
با‌دلهره
سر‌راست می‌برند مرا
به گوشت به
استخوان
۶ مهر ۱۳۹۱، خلیج فارس
سارا محمدی اردهالی

” اُخرایی “

باستان‌شناسان در بستر من
جسد مردی را پیدا کردند
متعلق به دوره‌ی پارینه‌سنگی
گِلی را بغل گرفته بود
با گُلی هفت‌پر
پرس و جو‌ها بیهوده بود
زبان مرا نفهمیدند
خواستند او را
به موزه‌ی مردم‌شناسی ببرند
با تخت یکی شده بود
قرار شد خبر
به جایی درز نکند
و مرد و استخوان‌هایش
میان ملافه‌های من
پودر شوند
۲۹ شهریور ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

” نجات دهنده در گور خفته است* “

سپاس‌گزارم از تو
بابت اغمای اعتمادم
به زندگی
به عشق
به دوستی
سپاس‌گزارم از تو
بابت
ماهیِ بی‌تابی که
باله‌هایش را به تخنی آهنی بستند
می‌خواست
آبشش‌هایش را پاره کند
نمی‌دانست به کدام سو بپرد
سپاس‌گزارم از تو
به سادگی دنیا را تاب می‌آورم
می‌خندم به مرگ
شادم
۲۳ شهریور ۱۳۹۱
* از فروغ فرخ‌زاد
سارا محمدی اردهالی
* Don’t call us!

کنترل

باید همه پیاده شویم,
چمدا‌ن‌ها را با کلید باز کنیم
و نشان بدهیم که در آن‌ها چه اتفاقی می‌افتد:
گره حوله را باز کنیم
ثابت کنیم که کفش کفش است,
سه جوراب پای چپ, دو تا راست.
کتابی بدون تقدیم نامه شک برانگیز است.
چرا گلدوزی حوله‌ها
آنقدر نامرتب است؟
دندانه‌های شانه را به صدا در می‌آورند: صدایش ضبط می‌شود.
مسواک باید به زبان بیاورد,
آنچه را که زبانمان مسکوت می‌گذارد.
با وجود این شانس آوردیم: قلب
بین پیرهن‌ها جا گرفته بود
و بوی بی‌خطر صابون‌ می‌داد.
(هیچ کس هم متوجه نشد, که ما
توتون را در کاغذهای نازک می‌پیچیم,
که توتون, به صورت سیگار پیچیده شده,
دارد – به صورت دود- پناهگاهش را لو می‌دهد.)
گونترگراس, ترجمه: محمود حسینی‌زاد, بخارا شماره ۴۸