ایستادهای پیش چشمم
هر چه شاتر را میزنم
در عکس
تنها دریا پیداست
و دختر بچهای که قلعهای شنی میسازد
سارا محمدی اردهالی
۷ اسفند ۸۸
ماه: اسفند ۱۳۸۸
مثل یک ایستاده در باد
میپرسد چه مدلی کوتاه کنم، میگویم مدل “ایستاده در باد”، میگوید تا حالا نشنیده و چند اسم فرانسوی میگوید که ببیند یکی از آنها است یا نه میگویم خیلی عجیب است چطور نمیشناسد، میرود کتابچهای میآورد با خودش میگوید شاید ایتالیایی است میگویم نه نه اشتباه نکن در واقع اصلش به تپهی سیَِلک کاشان بر میگردد، مال جاهایی است که هم باد زیاد میآید هم به دلایلی همیشه مجبوری بدوی، این مدل طوری است که نه در باد به هم میریزد نه هنگام دویدن، همیشه خوب است، حتا اگر مثلن مجبور باشی نصفه شب از خانه جایی بروی، باز زیبایی خودش را دارد، نیاز به ژل و سشوار هم نیست، میگوید روی کاغذ بکش، یک زیگورات میکشم و یک نفر که کنارش ایستاده و برایش توضیح میدهم این مدل هفت هزار سال قدمت دارد، دیگر فهمیده دارم چرند می گویم، میپرسد ایرانی هستی، میخندم، میگوید اینجا این مدل دورهای مد میشود، الان چند وقتی است از مد افتاده برای همین دیگر یادم رفته بود.
لب دریا
باد میآید
همه دستشان به موهایشان
دامن و کلاهشان
تو
دستها در جیب
مثل یک ایستاده در باد حرفهای
با هفت هزار سال قدمت
به امواج خشمگین
نگاه میکنی
شرق مدیترانه
۲ اسفند آن سال
سارا محمدی اردهالی
شمعدانی شمعدانی است
روی آینهی اتاق خواب
نوشته بودی
من اگر نبودم شمعدانی را آب بدهید
فریاد میکشید
شمعدانی اسم رمز کیست
شمعدانی به کجا وابسته است
میگفتی
شمعدانی آب میخواهد
هیچ رمزی نیست
گیاهی که در سرما گل میدهد
شمعدانی شمعدانی است
۳۰ بهمن آن سال
سارا محمدی اردهالی
آخرین بار موهایت را بافته بودی
لیوان چای را بر میدارم، کمی مینوشم و باز به نوشتن ادامه میدهم، درها و پنجرهها همه باز هستند، باد میآید، هیچ کس بلند نمیشود آنها را ببندد، باد کاغذها را به هم ریخته، همه چیز روی زمین، پخش و پلا شده، مینویسم، فکر میکنم باید بنویسم که شبی هم بود که باد بدی میآمد، درها و پنچرهها محکم به هم میخوردند و هیچ کس بلند نمیشد درها را ببندد، ما هر کدام در خلسهی خود فرو رفته بودیم و فکر میکردیم به هر جهت درها باید باز بمانند شاید کسی که نیمه شب رفته، نیمه شب باز گردد.
۲۷ بهمن آن سال
سارا محمدی اردهالی
افتخار
پشتبامها سربلند لبخند میزنند
آی تمام شهرهای جهان
به تهران
قلب خاورمیانه
تعظیم کنید
شهر من محکم ایستاده است
با تمام زخمهای زیرزمینیاش
۲۱ بهمن ۸۸
سارا محمدی اردهالی
شادی
چمدان
آن قدرسنگین هست که
تا ته اقیانوس سفر کند
لباسها پوسیده شوند
رها میان آبها
آن قدر که
هیچ کس نفهمد
زنانه بودند
اِسمال
و
بنفش
سارا محمدی اردهالی
بیروت، ۱۴ بهمن ۸۸