خرها
گاوها
شمعدانیها
کبوترچاهیها
حتا یک نت بالا و پایین نمیزنند
بروم طویلهای
بست بنشینم
چشم برندارم از سمهای استاد
من همیشه فالش میزنم
ماه: بهمن ۱۳۸۵
دیر آمدی
مریض شدهام
تلاش زیادی کردم
بار سنگینی بود
فکر کردم تنهایی میتوانم
با هیچ کس حرف نزدم
کمرم شکست
کاری هم پیش نبردم
دکتر میگوید
دیر آمدی
خستهام
خیلی خسته
به من جایی بدهید
میخواهم بخوابم
من مریض شدهام
یک تخت خالی به من بدهید
یک دنیای خالی
یک قلب خالی
من مریض شدهام
کارول
کارول در ورشو زندگی میکند
همسایهها نمیدانند چه کاره است
برای یک مجلهی کم تیراژ ادبی
داستانهای مصور میفرستد
قهوهاش را که هم میزند
قاشق چایخوریاش را در میآورد
صورت کشآمدهاش را در آن نگاه میکند
لبخندی احمقانه میزند
خوشش میآید
ته فنجانش روی کاغذها جا بیاندازد
گاهی رادیو را روشن میکند
کمی گوش میدهد
میگوید آشغالهای لعنتی
دوباره خاموش میکند
میگرن که سراغم میآید
آن جا پرسه میزنم
بی آن که روحش خبر داشته باشد
از پنجرهی او
یک مسافرخانهی قدیمی پیداست
آدمهایی که همیشه با چمدان در رفت و آمدند
نمیدانم
کارول هم میگرن دارد یا نه
شاید اکنون روی کاناپهی من لم داده
بی آن که روحم خبر داشته باشد
پرده را کنار میزنم
از پنجرهی من چه چیزی پیداست ؟
میوه
چون میوه بر شاخهای
احساس سنگینی میکنم
بگذار میوهی تابستانی
آرام آرام
سر بخورد
بیافتد بر گردن صافات
بگذار دور شود
لبریز استغنای پردردش
میوه
از درخت بالا نرو
آرامش شاخهها را برهم نزن
بگذار برسد به دستهایت
من عین میوهام.
شعر از هالینا پوشویا توسکا- ترجمهی محسن عمادی
عکس: سارا
کردان، خرداد هشتاد و پنج
حجابِ اینجا و آنجا
غریبه،
عشق برای تو گذشتِ زمان است در تن-
در قبیلهء من امّا
تنی است که زمان بر آن می گذرد.
چه اینجا و چه آنجا
عشق
کالایی است بی ارزش،
که در هوس آدم می روید
و در دل حوّا فنا می شود.
أمل الجبوری
ترجمه از خسرو ناقد