گفتی محکم باش
عاشقت بودم
فولاد شدم
خرد شدی
شکستی
رفتی
نه به خاطر من
* خنده یا گریه مهم نیست یاد بامداد انداختی مرا.
از عموهایات
برای سیاوش کوچک
ا. بامداد
نه بهخاطر آفتاب نه بهخاطر حماسه
بهخاطر سایهی بام کوچکاش
بهخاطر ترانهیی
کوچکتر از دستهای تو
نه بهخاطر جنگلها نه بهخاطر دریا
بهخاطر یک برگ
بهخاطر یک قطره
روشنتر از چشمهای تو
نه بهخاطر دیوارها ــ بهخاطر یک چپر
نه بهخاطر همه انسانها ــ بهخاطر نوزاد دشمناش شاید
نه بهخاطر دنیا ــ بهخاطر خانهی تو
بهخاطر یقین کوچکات
که انسان دنیایی است
بهخاطر آرزوی یک لحظهی من که پیش تو باشم
بهخاطر دستهای کوچکات در دستهای بزرگ من
و لبهای بزرگ من
بر گونههای بیگناه تو
بهخاطر پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهلهمیکنی
بهخاطر شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفتهای
بهخاطر یک لبخند
هنگامی که مرا در کنار خود ببینی
بهخاطر یک سرود
بهخاطر یک قصه در سردترین شبها تاریکترین شبها
بهخاطر عروسکهای تو، نه بهخاطر انسانهای بزرگ
بهخاطر سنگفرشی که مرا به تو میرساند، نه به خاطر شاهراههای دوردست
بهخاطر ناودان، هنگامی که میبارد
بهخاطر کندوها و زنبورهای کوچک
بهخاطر جار سپید ابر در آسمان بزرگ آرام
بهخاطر تو
بهخاطر هر چیز کوچک هر چیز پاک برخاکافتادند
بهیادآر
عموهایات را میگویم
از مرتضا سخنمیگویم.
۱۳۳۴
ماه: مرداد ۱۳۸۴
بگو حلزون
Photographer: Stefan Cruysberghs
با بچهها حرف زدن
مثل با ستاره ها حرف زدن است
با ستارهها حرف زدن
مثل با تو حرف زدن است
با تو حرف زدن
مثل با هیچکس حرف نزدن است
– حزلون درست تر بود راست میگفتی.
و
من در این کاروان به دنیا آمدم.(متن، ویدئو کلیپ)
مرا ببخش! ترجمه به زودی.
تمام
از روباه سفید به شاهین
از روباه سفید به شاهین
موقعیت گندیده
آواز به جگر بگیر
بالا پرواز کن
شکارها مردهاند
پس از انفجار
محبوب من،
نگران نباش، برای اولین بار برای گذشتن از مرز بازجویی نشدم
اما مرا ببخش که بیخبر منفجر شدم، تروریستها سورپریز کردن
را دوست دارند.
اسمم هنوز در رسانهها نیامده اما مطئن باش مردهام چون از این بالا
همه چیز زیباست و احساس امنیت میکنم.
خیابان اجور، لندن
و
انفجار دیگر
ما جهان را بمبگذاری کردهایم.
گم شده
یک هفتهی تمام با تو لجبازی کردم
میخواستم دعوتم کنی به خانهات
مرا ببخش!
امروز همهی چیزهایی را که این مدت گم کردهبودم
در اتاقت پیدا کردم
گل سرنقرهایام
روبان آبی موهایم
عکس هفت سالگیام
و
قلب مهربان تو را
واقعا مرا میبخشی!
و
نیم نگاه
اتهام: مندرج در پرونده
این یک ماه عجیب بود،
تلفنها
برگهی احضار
کابوسها
طرز حرف زدن مرد همسایه
نه این یک ماه
این یک سال آخر شاید
نه
این دو سال
نمیدانم حواسم پرت است
یا دارم دروغ میگویم!
این یک عمر
خیلی عجیب بود
و
تئاتر بهرام بیضایی