خیز و در کاسهی زر آبِ طربناک انداز / پیشتر زان که شود کاسهی سر خاکانداز
حافظ
بحث بر سر شعر معاصر زبان فارسی بسیار است. پرسشهای بسیار در ذهنم است که این شعری که روزانه نوشته میشود چه نسبتی با شعر کهن زبان فارسی دارد. این شعر ادامهی شعر زبان فارسیست یا ادامهی شعر ترجمه شدهی صد و پنجاه سال اخیر. آیا این شعر در پیوند است با شعر رودکی و سعدی و حافظ و خیام و فردوسی؟ گمان نمیکنم بشود پاسخ مثبت به این پرسش داد. آیا اساساً دیگر چنین پیوندی غیرممکن است؟ مانند فلسفهی یونان؟ اما تئاتر انگلیس آیا به شکلی ادامهی نمایشنامهنویسان قدیمش نیست؟ با قدمت بسیار کمتر البته.
در این رابطه من از بحثها و صحبتهای آقای آریاسپ دادبه، دیباچهای بر تاریخ هنر و فرهنگ ایران، بسیار استفاده کردم. سپاسگزارم از ایشان. امیدوارم دیگرانی هم به این موضوع و پرسشهایش که چگونه تداوم فرهنگی هنری سالیان این سرزمین در هم شکست فکر کنند. چگونه دیگر پیالههای قدیمی در پیالههای جدید سرریز نشدند. این پرسش را میتوان بسیار دقیقتر کرد.
دیباچهای بر تاریخ هنر و فرهنگ ایران، آریاسپ دادبه، فصلنامهی حرفه: هنرمند
نمیدانم. اگر روزگاری وقتی بیایم از پس این دو کاری که اکنون دستم است، دوست دارم بنشینم و در این مورد تحقیق کنم که چه شد و چه بر سر این شعر سالیان آمد. حرف نیما یوشیج چه بود و بیشاگردی او چه آسیبهایی زد به این دوره و چگونه کسی کار او را پی نگرفت و یک وضعیت نا ( … نمیدانم چه صفتی اینجا بگذارم تا روشنتر کند حرفم را) شروع به رشد کرد. شعر ترجمه شده چه تاثیری داشت و دهها متغیر دیگر. طبعاً دیگران در این مورد نظر دارند. حرف بسیار است و اینجا نمیخواهم وارد موضوعی شوم که باید با دقت و احتیاط در موردش نوشت.
بگذریم.
مصاحبهی پاریس ریویو با خانم الیزابت بِشاپ را دیدم. مصاحبه را هنوز نخواندم. اما همان یک جملهی تیتر برای من جالب بود، جملهایست که دوستان نزدیکم از من بسیار شنیدهاند. همواره به نوعی معذب بودهام در رابطه با این عنوانِ شاعر. نمیدانم مشکل الیزابت چیست، و او چه شکلی از شرمسار بودن را تجربه کرده، شاید باید بروم بخوانم و نکتهای برایم روشن شود.
این وضعیتِ من البته ربط مستقیمی به موضوعی که در موردش نوشتم ندارد، این یک حس و جدال قدیمیست.
There’s nothing more embarrassing than being a poet, really.
Elizabeth Bishop
خرداد تمام میشود.