“ساعت‌ها”

یوزهایی
با پوزه‌های بی‌دندان
می‌خواهند
مرا ببوسند
بی‌هوا
در ناخودآگاهم
پا
روی دمشان گذاشته‌ام
به هر دری می‌زنم
بیدار نمی‌شوم
۱۰ خرداد ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی

6 دیدگاه دربارهٔ «“ساعت‌ها”»

  1. بیداری ما
    خواب ماست
    خوابیم و
    با چشم‌های باز
    می‌بینیم
    آسمانی را که روی زمین است
    دریایی را که در آسمان است
    ….
    سپاس شاعر
    سپاس از حضورتان
    ……………………..
    سپاس
    سپاس
    سارا

  2. دلم به پاگرد خوش است …
    از اینکه دوباره توی پاگرد هستم خوشحالم …
    پاگرد شده یه عادت دوست‌داشتنی… مثل قهوه … موزیک دلخواه … یه کتابِ خوش‌خوان که توی سفر برمی‌داری .. و می‌تونی گه‌گاه بخونی ولذت ببری…
    … سپاس‌گزارم … :) …
    ………………………………
    مثل قهوه
    موزیک
    آوار

    سپاس
    سارا

  3. سلام
    چه خوب شد که این‌جا را دوباره آباد کردید بانو، پلکان زندگی بی «پاگرد» شکنجه است.
    اما این پاگرد چه نفس‌گیر است، چیزی نمی‌توان گفت. یا واژه‌ها ناتوان اند، یا من در بیان احساسم
    پایدار باشید.
    …………………………….
    خوش حالم
    که سر می زنید
    پایدار باشید
    سپاس سارا

  4. سلام خانم اردهالی
    احساس جالبی بود! انگار خودت باشی منتظر بوسه ای در ناخودآگاه …
    توی خواب و بیداری …

    لذت می برم از خوندن بانوی گرامی
    برقرار باشید و شاد

  5. توانسته اید در چند سطر شعر، فضایی غریب و بدیع، تابع ِ بی منطقی یا منطق ویژه ی خواب و شعر ، خلق کنید. به مدد فانتزی می توان زیبایی آفرید اما شاید گاه منطق ، فانتزی را بیهوده و اغواگر بداند.
    ………………………
    سپاس گزارم
    استفاده کردم
    سارا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.