نمایش

théâtre871014.jpg
موهای سیاهم
که خیال می‌کنی
کوتاهند
تیمارستانی‌ست
پر از جانی‌های بسته به تخت
پیش‌تر نیا محبوب من
آرام نمی‌گیرند
هر کدامشان داستانی‌ دارند
که فراموش کرده‌ام
از دست‌هایم نیز
بترس
آن‌ها عاشق خنجرهای خوش دستند
و تراژدی‌های بزرگ
پیش‌تر نیا محبوب من
پرده‌ی قرمز
پایین که بیافتد
همه خواهند فهمید
این یک نمایش نبوده‌است
۱۱ بهمن ۸۷

دیدگاه ها . «نمایش»

  1. سلام سارا جان
    اولین باری است که قدم در وبلاگت می گذارم
    وب زیبایی داری. آرام سرشار از آرامش و لذتبخش
    مطالب زیبایی هم انتخاب میکنی
    خوشحال میشم پذیرای حضورت در وبلاگم باشم

  2. از چه می ترسانی ای تمام زندگی
    جان نحیف نیم مرده را؟
    خنجر به دست
    درمیان نیزه داران جان شکار
    بیرون بیا ز گوشه ای
    وین درد کهنه را
    از لطف یا به قهر
    ازجان مابگیر

  3. سلام سارا جان
    مدت زیادیست که مطالبت رو میخونم و همیشه از خوندنشون حظ وافر برده ام
    اگه امکانش هست بهم بگو که نام آهنگ سایتت چیه و کدش رو از کجا میتونم پیدا کنم .
    مسرورم میکنی اگه به وبلاگم سر بزنی
    :::::::::::::::::
    سارا : بالا سمت راست لینک دادم به سایت این آهنگ ساز

  4. سلام من خیلی وقته میشناسمتون و صفحه ی قبلی رو بیشتر دوست داشتم. از اینکه نویسنده و مترجمان قابل را انتخاب کردید فهمیدم که باید… حالا مطمءنم که…
    شما نیاز به حرف شنیدن ندارید. خودتون همه چی رو می دونید.

  5. به این می گویند گردگیری! چه کرده اید با پاگرد!
    حکایت این تیمارستان را باید همان وقتی گفت که مثل پلنگ( یا چه بود؟!) از میان شمشادها( یا چه بود؟) بیرون جهید و دست داد.
    پ ن: این جا چقدر همیشه آرام و خوب است…

  6. و هیچ کس در آغوش سپاس انسانیت،در فراسوی آزرده ی دلها ، در شکوه آبی چشم ها، و در اوج حقیقی شب نمی خوابد.
    و این ماییم که همیشه جاودان می مانیم…
    مرسی

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.