موهای سیاهم
که خیال میکنی
کوتاهند
تیمارستانیست
پر از جانیهای بسته به تخت
پیشتر نیا محبوب من
آرام نمیگیرند
هر کدامشان داستانی دارند
که فراموش کردهام
از دستهایم نیز
بترس
آنها عاشق خنجرهای خوش دستند
و تراژدیهای بزرگ
پیشتر نیا محبوب من
پردهی قرمز
پایین که بیافتد
همه خواهند فهمید
این یک نمایش نبودهاست
۱۱ بهمن ۸۷
دیدگاه ها . «نمایش»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سلام. به نظرم خوب بود.احساس میکنم حال و هوای قالبت عوض شده. تبریک میگم.
کاش می شد سرم را بردارم
جایش درختی بکارم
و زیر سایه اش
لختی بیاسایم
musici ke gozashtin kheili zibast.kare kie?
کیفیت، لطافت، استعداد. من واقعا لذت میبرم از خوندن حرفات
عاقبت یک شعر شاهکار برای مو کوتاه ها! ده دقیقه است دنبال کلمه می گردم برای توصیف این شعر. خودت که اهل کلمه ای می دانی چه سخت است.
ارادت
::::::::::::::::::::
:)
هورا
سارا
زیبا بود
نوشته هایت پر از حرفند سارا… تمام حرف ها را گفته ای! چه بگوئیم از نشر دوباره شان؟
وااااااای ! سارا
چقدر اینجا شیک شده!
من عادت ندارم سارا!!! :D!
باسلام
جالب بود
سلام سارا جان
اولین باری است که قدم در وبلاگت می گذارم
وب زیبایی داری. آرام سرشار از آرامش و لذتبخش
مطالب زیبایی هم انتخاب میکنی
خوشحال میشم پذیرای حضورت در وبلاگم باشم
از چه می ترسانی ای تمام زندگی
جان نحیف نیم مرده را؟
خنجر به دست
درمیان نیزه داران جان شکار
بیرون بیا ز گوشه ای
وین درد کهنه را
از لطف یا به قهر
ازجان مابگیر
لازم نیست دنیادیده باشد
همین که تو را خوب ببیند
دنیایی را دیده است
همه خواهند فهمید
این یک نمایش نبودهاست…
azizam hichja ketabeto nadaran ke ..
:::::::::::::::::::::::::::::::::
جایی که الان مطئن هستم پاساژ فروزنده ، روبری دانشگاه کتاب فروشی خانه شاعران است
و چَشم های من
به رنگ این پرده ها حساس…
شبیخون نا به هنگام در پایان!
اولین بار بود که آمدم اینجا
ولی اخرین بار نخواهد بود
بی شک
سارا جان کتابت شیراز هم گیر میاد ؟
کدوم کتاب فروشی … ؟ من که پیداش نکردم هنوز متاسفانه …
کاش یه کمکی میکردی عزیز
thank you
سلام سارا جان
مدت زیادیست که مطالبت رو میخونم و همیشه از خوندنشون حظ وافر برده ام
اگه امکانش هست بهم بگو که نام آهنگ سایتت چیه و کدش رو از کجا میتونم پیدا کنم .
مسرورم میکنی اگه به وبلاگم سر بزنی
:::::::::::::::::
سارا : بالا سمت راست لینک دادم به سایت این آهنگ ساز
رفتم انقلاب کتابو خریدم… مثل خودت برام عزیزه … تا خونه مثل کتاب مقدس زمزمه اش کردم و نوازش … حال خوشی بود
مرسی
سلام من خیلی وقته میشناسمتون و صفحه ی قبلی رو بیشتر دوست داشتم. از اینکه نویسنده و مترجمان قابل را انتخاب کردید فهمیدم که باید… حالا مطمءنم که…
شما نیاز به حرف شنیدن ندارید. خودتون همه چی رو می دونید.
به این می گویند گردگیری! چه کرده اید با پاگرد!
حکایت این تیمارستان را باید همان وقتی گفت که مثل پلنگ( یا چه بود؟!) از میان شمشادها( یا چه بود؟) بیرون جهید و دست داد.
پ ن: این جا چقدر همیشه آرام و خوب است…
سارا جون ؟ خیلی دنبالشم گیرم نمیاد . اگر این لطف رو در حقم کنی خیلی ممنونت میشم عزیز .
منتظر جوابت هستم خانومی . لطف کن جواب بده.
…………………………….
از شهر کتاب نیاوران می توانید بگیرید.
عالی ! مثل همیشه !
جانی های بسته به تخت… عجب تصویر جانداری!
و هیچ کس در آغوش سپاس انسانیت،در فراسوی آزرده ی دلها ، در شکوه آبی چشم ها، و در اوج حقیقی شب نمی خوابد.
و این ماییم که همیشه جاودان می مانیم…
مرسی