بر میگردم
پشت سرم
چمدانیست
به سختی بسته شده
لباسهایی گرم
مداد و مسواک و مسکن
بر میگردم
صدای بوق وانت
قلبم را
می کند
از دیوارهایی که
برای عید
دستمال میکشیدمشان
بر میگردم
زنی به من میخندد
زنی در آغوشم میگرید
زنی در من
مانند دیوارههای رحم
با درد
فرو میریزد
و خاموش میشود
20 دیدگاه دربارهٔ «پشت سر»
دیدگاهها بسته شدهاند.
سارا جان
این شعر غم انگیزی بود خیلی غم انگیز. دلم میخواست می توانستم خیال کنم که فقط نیروی تخیل ات آن را نوشته و نه خاطره ی تجربه های تلخ
تجربه های تلخ به اضافه ی نیروی تخیل ات البته
این زن کیه؟
سلام سارا جان !
چقدر ساده و حسی !
خسته نباشین
من به روزم و منتظر شما
سلام:
تداخل موقعیت ها ابهام وزیبایی شعر شما را همزمان بالاتر میبرد.
مثل اتفاقاتی که در صحنه ی سینما رخ می دهد.
مشکل جایی است که خواننده ای نه چندان سریع الانتقال وپست مدرن مثل من بخواهد در این برکه ی خیال انگیز مهتابی غوطه ای بخورد.
به بیانی بهتر وساده تر پناه بر خدا ازلحظه ای که ابهام وسدر گمی زیبایی را در خود غرق کند.
حسین:
سلام:
تداخل موقعیت ها ابهام وزیبایی شعر شما را همزمان بالاتر میبرد.
مثل اتفاقاتی که در صحنه ی سینما رخ می دهد.
مشکل جایی است که خواننده ای نه چندان سریع الانتقال وپست مدرن مثل من بخواهد در این برکه ی خیال انگیز مهتابی غوطه ای بخورد.
به بیانی بهتر وساده تر پناه بر خدا ازلحظه ای که ابهام وسر در گمی زیبایی را در خود غرق کند.
تو دیگر چرا؟ این هم غم از کجا می بارد این روزها؟
نه شعر
نه چمدان
نه خاطره
نه عکس
این من در هیچکدام
جا نمیشود
نمیدونم چرا یاد اون موقعی افتادم که از ایران رفتم اگه می تونستم بهت ناسزا میگفتم….
بد جوری غم دار بود.
یاد این شعر افتادم
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
قصد بی احترامی نداشتم فقط حسم رو گفتم!!!
خوب مهربان
پس بالاخره رفتنی شدی…
…چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام مارا
راستی قبل از رفتن یه سر به من بزن
بعد به خاطر اون شمعدون های نقره حلالم کن
حرف تازه ای ندارم حرف تازه ای نیست
همان حرف های کهنه زخم های کهنه هی تازه می شوند
منهم دلم تنگ شد یه هو
من اون دستمالم که می کشیدی محکم به دیوار
:)
سلام
من از خیلی وقت پیش
اون موقع ها که اینه رو گردگیری میکردین با ارش
بهتون سر میزدم
خیلی دوست داشتم اون سایتو
تازه پیداتون کردم
خوشحال میشم به وب منم سر بزنین
ممنون
غمگین و انسانی چیزی که من خیلی دوست دارم مرد مصلوبم برگشته یه سری بهش بزن
…
نه مدعی عشقم که افتان وخیزان دل خویشم
بیچاره چشم وهرزه گردیهای سبک سرانه اش
از دور بوسه بررخ مهتاب می زنم
وتنها به نقشی از لبخندت دلخوشم
شبانی، ره گم کرده ام
که گهگاه مرتعی می جویم
تا بره های شعرم را در آن بچرانم
نی دانم کدامین گرگ مرا به
شب زمستانی چمنزارت کشاند
اما می دانم گلی که در زمستان بروید
رنگ وبویی ندارد
ای چشم هرزه گرد کورباش کورباش
در ندیدنهای خود مجبور باش مجبور باش
می دانم که خواهی رفت
می دانم که فراموشم می کنی
می دانم که فراموشت می کنم
برای رفتنت تمام فانوسهای شعرم
را روشن می کنم!…
به پشت سر نگاه کن!….
چرا هیچی نمی تونم بگم جز این که خیلی خیلی عالیست!
سلام
اجازه دارم لینک بدم؟
دختران کوچه پس کوچه های شهر من
دختران شب همه شوق گشتن
نیمه شب تنها !
شما که زیبا نیستید
کسی به میهمانی تان نمی برد
شما که بی تقصیر کوتاه است
حتا پایتان از دیگری
لنگ لنگان
به دنبال که میگردید ؟
می ایم
می ایم اما
بی هیچ لبخندی .
آه……غم سنگینی است.شاید زمان تسکینش دهد اما التیام نه.دلتنگی دلبستگی ها وقتی می خواهی از آن دل بکنی
سلام
شعرتان – و به گمانم سایر شعرهایتان که هنوز نخوانده ام- زبانی معیار گونه دارد ، روایی و تصویر دار است و ضمنا درک شدنی و لذت بردنی است. و اینها ویژگیهای جریان شعری پیشرو و امروزی از نظر من است.
موفق باشید