حواسم نبود
هنگام چای ریختن
دستم سوخت
در تاکسی
سر کار
وقت خرید
تمام شب
حواسم
تنها به دستم بود
15 دیدگاه دربارهٔ «دل تو»
دیدگاهها بسته شدهاند.
حواسم نبود
هنگام چای ریختن
دستم سوخت
در تاکسی
سر کار
وقت خرید
تمام شب
حواسم
تنها به دستم بود
دیدگاهها بسته شدهاند.
سبز باشی
با درود.
از این که میتوانید بنویسید در حالی که من چیزی برای گفتن ندارم، خوشحالم و ناراحت.
شعرتان زیباتر از همیشه بود.
یک ماه است که هیچ ننوشته ام.
نگرانم خانم. نگران.
موفق باشید.
خوشحال باش که دل کسی را نسوختی واین را بدرستی وبه موقع حواست بود.
سلام
ترجمه یک شعر از آقای رسول یونان
http://yurd.blogfa.com
سلام.
حواسم
پیش توست
هنگام چای ریختن
حتی.
سارا سلام…
رفتنت آغـــــــــــاز ویرانیست، حرفش را نزن ابتدای یک پریشـــــــانیست، حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشمهایم بی تو بارانـیست، حرفش را نزن
آرزو داری دگـــــــــــــــــــــر بر نگردم پیش تو راهمان با آنکه طولانـــیست، حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلــــــــــــــــــــــب مرا دل شکستن کار آسـانیست، حرفش را نزن
حرف رفتن میزنی وقتی که محـــــــتاج توام رفتنت آغــــــــــاز ویرانیست، حرفش را نزن
رفتنت آغـــــــــــاز ویرانیست، حرفش را نزن ابتدای یک پریشـــــــانیست، حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشمهایم بی تو بارانـیست، حرفش را نزن
آرزو داری دگـــــــــــــــــــــر بر نگردم پیش تو راهمان با آنکه طولانـــیست، حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلــــــــــــــــــــــب مرا دل شکستن کار آسـانیست، حرفش را نزن
حرف رفتن میزنی وقتی که محـــــــتاج توام رفتنت آغــــــــــاز ویرانیست، حرفش را نزن
سلام دوست عزیز
بلاخره موفق شدم برات کامنت بگذارم
سایت زیبایی داری
چندی می شه که با تو با شعرهات
آشنا هستم
اما این اولین کامنت منه
امیدوارم موفق باشی
شعر زیبایی بود کوتاه
و بی نهایت زیبا
من هم بروزم
و منتظر نقد شما
در تاکسی
سر کار
وقت خرید
تمام شب
حواسم
تنها به دستم بود
و دل تو
جایی خیلی دورتر
خیلی خیلی دور
سلام
فکر می کنم هیچ ایرادی نیست اگر گاهی شعری نمی آید سکوت کنیم
حداقل به حرمت عالم شعر و شاعری شاید خوب است جوشش های اصیل برخاسته از درون به صفحاتی که قرار است شاعرانه باشد نقش ببندد. هرچند که هر کس اختیار محدوده خود را دارد اما یک نوشته بسیار بد مثل این نوشته ارزش معدود نوشته هایی در این سایت که نام آن را شعر می توان گذاشت رااز بین می برد.
حواسم
تنها به ۵ سال پیش بود
امروز که امدم اینجا
.
.
.
.
آینه هر ۱۵ روز یکبار گردگیری می شود . . .
پانزده سال پیش وقتی دوم راهنمایی بودم
یه عصر سرد زمستونی
بابای مدرسه زنگ تفریح آش رشته می فروخت
تموم وجودم برای اون له له می زد
من و مرتضی همه دارایی مون رو روی هم گذاشتیم
و مشترکن یه کاسه آش خریدیم
شاید مرتضی یه کم سرما خورده بود
حواسش نبود و عطسه کرد و
خب همه آش رو تنهایی خورد
بعد از اون
تو خونه ، سر کار ، مهمونی
من هروقت یه کاسه آش می بینم
به یاد نگاه مرتضی و عرق پیشانی و سرخی صورتش
با خودم می گم چی می شد اگه نصف اون آش رو می خوردم
و من نگران حواس تو