چون میوه بر شاخهای
احساس سنگینی میکنم
بگذار میوهی تابستانی
آرام آرام
سر بخورد
بیافتد بر گردن صافات
بگذار دور شود
لبریز استغنای پردردش
میوه
از درخت بالا نرو
آرامش شاخهها را برهم نزن
بگذار برسد به دستهایت
من عین میوهام.
شعر از هالینا پوشویا توسکا- ترجمهی محسن عمادی
عکس: سارا
کردان، خرداد هشتاد و پنج
دیدگاه ها . «میوه»
دیدگاهها بسته شدهاند.
میوه بر شاخه شدم
سنگپاره در کف کودک
:))
تک خوری کار بدی است! اسهال هم می آورد اون هم این همه میوه
عجب حال خوشی … بالای درخت … میوه چینی …
عکس خوشدستی بود.قرمزی میوه ها خیلی با لاک پاها همگن بود.برگهای داخل کلاه با برگهای بیرون.ترجمه خوب بود.فقط آغاز آن با کلمه ی چون لطمه کار است.مثل آیا قشنگتر و تازه تر نیست؟
این میوه…مانند کودکی است
با زیبایی تکان دهنده
همانند خواست
مانند آنکه خواست
سلام: تازه متوجه شدم شما غیراز شعر با نقاشی موسیقی صحنه آرایی وشاید کارگردانی هم غریبن نیستید . ولی بیشتر مواظب شعرت باش من سارای شاعر را بیش از همه این ها دوست دارم
سلام
خواستم تولدت رو تبریک بگم…. و یادی از روزهای قدیم. که زود گذشتند و ردشون همچنان باقیست.
سلام . نمیخوام . شعرهای سارا رو بیشتر دوست دارم…… شوخی کردم . انتخاب سارا هم قشنگه. از ویشوا واشیمبورسکا (لهستانی) شعری خوندید؟
سارا خانوم با وجود این شعر اون میوه ها ی تو عکس خودت چیدی؟نشسته که نخردیش که آخه رویش مگس نشسته!!!
کار خوبی می کنی و از همه جا و همه کس شعر می گذاری.آفرین بر تو
حرف تازه ای نیست
صداهایی بلند تر از داد در همین حرف تازه همسایه
انگار بحثی در گرفته
آرام متقاعد شدم
میوه آمد وسط پاگرد
یاد زنده یاد دوست عزیزم حسین افتادم که در همین سایه دبروزا گفت:
.
.
.
سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم
چه غریبم روی این خوشه سرخ
.
.
………
آرام زنده باشید
عالی بود، مثل همیشه
سرزمین لطیفی دارید…
عالی بود
من بچه می خواهم بچه ای زیبا و تکان دهنده
سارا
این بچه های من زیبا و تکان دهنده بوده اند بیا بخون : شرقی ترین سجود _ تار و پود _ فوران نفرت _ مبهم ترین قامت تاریخ و…
سارا
شعرهایت را زیاد می خوانم زیاد
و
زیاد حال می کنم با آنها زیاد
شعرهایت از دل و ذهن من جاری می شود انگار
سارا
خیلی دوست دارم از نزدیک ببینم شاعر این سطور را
اگر ممکنه جواب منو بدید
اگر ایران هستید اجازه بدید همو ببینیم
اعتراف عاشقی و پای دار
لذتی دارد که در انکار نیست
در نجابت استوارم از ازل
مهربانا! حاجت دیوار نیست.
یادم رفته این شعر رو از کدوم وبلاگ حفظ کردم.
کلام زیبایی دارید که دهن رو آب میندازه! مثل همون میوههای دستتون. میگم که به من سر بزنید، بیشتر با هم آشنا بشیم.
آزاد و پیروز باشید.
کنار پنجره ایستاده ام،
دو دلم که بگشایمش،
با نگاه التماس میکنی: بازش کن!
و من میترسم.
میترسم نکند تو هم غمگین باشی؟
چه شعر خوبی بود. چه ترجمه خوبی بود.