نه به خاطر دنیا

گفتی محکم باش
عاشقت بودم
فولاد شدم
خرد شدی
شکستی
رفتی
نه به خاطر من
* خنده یا گریه مهم نیست یاد بامداد انداختی مرا.
از عموهای‌ات
برای سیاوش کوچک
ا. بامداد
نه به‌خاطر آفتاب نه به‌خاطر حماسه
به‌خاطر سایه‌ی بام کوچک‌اش
به‌خاطر ترانه‌یی
کوچک‌تر از دست‌های تو
نه به‌خاطر جنگل‌ها نه به‌خاطر دریا
به‌خاطر یک برگ
به‌خاطر یک قطره
روشن‌تر از چشم‌های تو
نه به‌خاطر دیوارها ــ به‌خاطر یک چپر
نه به‌خاطر همه انسان‌ها ــ به‌خاطر نوزاد دشمن‌اش شاید
نه به‌خاطر دنیا ــ به‌خاطر خانه‌ی تو
به‌خاطر یقین کوچک‌ات
که انسان دنیایی است
به‌خاطر آرزوی یک لحظه‌ی من که پیش تو باشم
به‌خاطر دست‌های کوچک‌ات در دست‌های بزرگ من
و لب‌های بزرگ من
بر گونه‌های بی‌گناه تو
به‌خاطر پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله‌می‌کنی
به‌خاطر شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته‌ای
به‌خاطر یک لبخند
هنگامی که مرا در کنار خود ببینی
به‌خاطر یک سرود
به‌خاطر یک قصه در سردترین شب‌ها تاریک‌ترین شب‌ها
به‌خاطر عروسک‌های تو، نه به‌خاطر انسان‌های بزرگ
به‌خاطر سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند، نه به خاطر شاه‌راه‌های دوردست
به‌خاطر ناودان، هنگامی که می‌بارد
به‌خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به‌خاطر جار سپید ابر در آسمان بزرگ آرام
به‌خاطر تو
به‌خاطر هر چیز کوچک هر چیز پاک برخاک‌افتادند
به‌یادآر
عموهای‌ات را می‌گویم
از مرتضا سخن‌می‌گویم.
۱۳۳۴

19 دیدگاه دربارهٔ «نه به خاطر دنیا»

  1. خیلی ممنونم که جوابمو دادید و خیلی نارحت از اینکه وقت ندارید واسه همکاری… ولی امید وارم از بازدید کنندهای خوب باشید و همیشه به ما سر بزنید…موفق باشید…بدروود

  2. Shamlou: our today’s dilemma!
    Do we like him too much regardless of what he has tried to teach us?
    Do we recognize that he has many poor poems too and do we dare to say it?
    Do we love him for the right reasons?
    Would we fall into the same vicious circle of going too far in admiring him to the degree where we forget:
    “k-e kalAm-e moghaddasemAn
    bAree
    az khAter goriekht”
    Anyways, he was whom he was, maybe the greatest poet of our time, maybe just one of them, maybe our non-spoken conscience, maybe he was just the poet of his time? Whomever he was, he was a part of our contemporary history, he is our HISTORY, so we need to know him, his works, his whys and his hows!
    ravAnash shAd

  3. سلام دوست من …. یادش به خیر . یاد روزهایی که هر صبح ٬ بامدادی تازه میشد . کاش ترازوی عدالت ما ( ما ؟ ) آدمها را درست توزین میکرد . کاش فردا بامدادی تازه میشد .

  4. تو نمی‌دانی غریوِ یک عظمت
    وقتی که در شکنجه‌ی یک شکست نمی‌نالد
    چه کوهی‌ست!
    تو نمی‌دانی نگاهِ بی‌مژه‌ی محکومِ یک اطمینان
    وقتی که در چشمِ حاکمِ یک هراس خیره می‌شود
    چه دریایی‌ست!
    تو نمی‌دانی مُردن
    وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
    چه زندگی‌ست!
    .
    .
    .
    قشنگ بود سارا جان، شعری که انتخاب کردی.

  5. یا خیلی عاشق هستم یا خیلی ساده
    در هر صورت تو بردی.
    من و دوستانم در جنوب(خوزستان ـ ماهشهر) در حال نگارش یک گاه نامه ادبی هستیم که امید واریم در اینده حرفی تازه برای ادبیات ما داشته باشد . در صورت تمایل بعضی از اشعار انتشار نیافتهی خود را برای ما بفرستید از همکاری شما کمال تشکر را داریم . (با میل من ارتباط بر قرار کنید) ا

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.