miparastamat.gif
دستت را می‌گیرم
تمام تپش‌های تنم را سرریز می‌کنم
دستت را می‌گیرم
مردانگی‌ات را در تاریکی‌ها جشن می‌گیرم
دستت را می‌گیرم
خیانت‌های هزارگانه‌‌ی روحت را شماره می‌کنم
می‌گذارم در بند بند جانت تکثیر شوم
می‌بویمت
می‌یابمت
در فاصله‌ای که هیچ فلسفه یا فرشته‌ای پرنمی‌زند
در فاصله‌ای شکننده
تاج بر سر می‌گذارم
به میدان می‌فرستمت
اگر تاب آوری
یاغی نبودن را
ومرزهای مرا از تن خویش گذر دهی
زندگی خواهی کرد
می‌دزدمت از تاریخ
از نوشته‌های سرد و خشن
می‌بویمت
می‌یابمت
به پیشانی‌ام سوگند!
عکس از سایت:Scarlet

دیدگاه ها . «»

  1. سلام.
    باید به شما تبریک بگویم به خاطر این همه احساس ناب.
    درک شعر و لمس واقعیت آن فطرت پاک میخواهد ،آنچه که بسیاری از مردم از آن محروم هستند و جای تاسف دارد.
    کسی که شعر نمیفهمد ناپاک است
    کسی که ناپاک است جای تامل ندارد
    و کسی که جای تامل ندارد فرصت زندگی ندارد.
    اگر مایل بودید جواب دهید
    خدانگهدار

  2. تا انسان را چگونه تفسیر کنی با معیار های خوساخته؟ یا مر سوم ومنسوخ؟ به خوش باوریهای کاذب آویختن فرصت ادامه رامحدود و جلوه گر نمودن پیش فرضهای منفی مسیر را تاریک میسازد گر چه تاریکی دلیل خلوت باشد / فصل رویش نزدیک است بودن رافرصتی دوباره باید / که بیامیزد باور های صادق را با بغض شکسته ستاره
    همیشه تیشه فرهاد وصال شیرین را برا خسرو تسری بخشیده/ سربلند باشین و سبز

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.