دیدگاه ها . «جزر و مد»

  1. از نیما برایت می نویسم:
    « ری را…
    صدا می آید امشب
    از پشت کاچ…
    یکشب درون قایق دلتنگ،
    خواندند آنچنان؛
    که من هنوز هیبت دریا را،
    در خواب می بینم.
    ری را، ری را…
    دارد هوا که بخواند
    درین شب سیا.
    او نیست با خودش،
    او رفته با صدایش اما،
    خواندن نمی تواند.»

  2. باری
    مگر آتش قطبی را
    بر افروزی
    که برق مهربان نگاهت
    آفتاب را
    بر پولاد خنجری می گشاید
    که می باید
    به دلیری
    با درد بلند شبچراغیش
    تاب آرم
    به هنگامی که انعطاف قلب مرا
    با سختی تیغه خویش
    آزمونی می کند
    نه
    تردیدی بر جای بنمانده است
    مگر قاطعیت وجود تو
    کز سرانجام خویش
    به تردیدم می افکند

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.