شب بود
چهار مرد
گنگ و خمیده
گرد آتشی بی جان
جمع بودند
مرد اول گفت
شبی
میان موج ها، طوفان ها
نهنگی را دو نیمه کرده است
مرد دیگر گفت
در بیابانی دور
سه حرامی را
به یکی مشت پولادی
بی نفس کرده است
مرد سوم گفت
دراز گیسو ترین زن قبیله را
پشت کوه ها برده است
مرد آخر
ساکت بود
باد می آمد
سرد بود
ماه پشت ابر بود
9 دیدگاه دربارهٔ «مرد آخر، مرد گرم»
دیدگاهها بسته شدهاند.
-;{@
سر سودای تو در سینه بماندی پنهان
چشم تر دامن اگر فاش نکردی رازم!
مرد گرم چشمانش خیس اشک نبود در انعکاس آتش ؟
چرا بود…
مرد گرم … تنها مرد بود !
اما مرد ساکت به فکر پرواز بود یا قوطه ور در آبی سرد یا که نگران …
شب بود و سکوت من
آن شب آسمان هم گریه می کرد …
باز هم زیبا نوشتی مثل همیشه .
سلام . فقط میشه گفت : عالی بود.
او ساکت بود ؟تنها بود؟بی من؟چشمانش تر بود؟از من؟
محشر بود.
بین زمین و آسمان نردبانی است
سکوت است در اوج این نردبان
گفتار و نوشتار چیزی نیستند
جز پله هایی در میان
نباید بر آن پا نهاد مگر به نرمی و گذرا
گفتن ناگزیر و مقاومت ناپذیر
دیر یا زود
زبان باز می کند …
نوشتن نیز …
تنها سکوت است تهی از آزار
سوت است نخستین و پسین
سکوت عشق ورزی است
و هنگامی که چنین نیست
بی فلاکت بارتر از غوغا است
(کریستین بوبن )