عشق

می‌گویی شعر عشق را بیان می‌کند
در قالب واژه‌ها
اما چه می‌ماند
در کلمات
و چه می‌زید در آن؟
غبار هجاها
اوزان در هم شکسته
دستور زبان
قافیه‌های بیهوده.
خلسه بر ویرانه‌ها، نونو ژودیس، برگردان: احمد پوری، چشمه: ۱۳۸۵

هشت

در آتش می‌سوخت
به ما خیره بود.
طلب یاری داشت
در آتش صاحب دو قلب
شده بود.
قلبی برای ماندن و قلبی برای
رفتن.
قسمتی از ” یک منظومه در بیست و پنج شماره”
ساعت ده صبح بود، احمدرضا احمدی، نشر چشمه :۱۳۸۵

لب‌هایش

سر زده آمده
نمی‌بوسد مرا
لب‌هایش، سیاه‌تر شده‌اند
دندان‌های درخشانش، زردتر
در این گرما آستین بلند پوشیده
رسیده به قسمت تزریق
در سکوت شام می‌خوریم
وقت رفتن
لیوان را می‌اندازد، می‌شکند
می‌گوید ببخشید
و می‌رود
مداد را بر می‌دارم به نوشتن ادامه می‌دهم