
پنجرهها بازند
تمیز و براق
امروز چهاردهم فروردین است
آفتاب روی پوستم خوابیده
مینوشم نور را
نخواهم ترسید
من رنگ موهایم و کشیدگی انگشتهایم را
دوست دارم
نزدیک کافه هیچ کس نیست
مردی پیانو میزند
آرام میخواند
کسی شاید غمگین باشد جایی
همیشه همین است
یک جا بزن بکوب یک جا سوگواری
بهت زدهام به مردی که جارو میکشد خیابان را
نخواهم ترسید
در کیفدستیام کلید و آینه و تقویم دارم
امروز چهاردهم فروردین است
قلبم در آینه پیداست
میروم
میروم
چرا صدایت از ته چاه میآید وقتی مرا در آینه میبینی
نگو زیبا شدهام
زیبایی مرا با خود برده
کمی نزدیک شو
میبینی
من نیستم
در زنگها و خانهها
فراموش کن آن در سبز را
عادات و حرف و حدیث و علفهای هرز را
مرد خیابان را با دقت جارو میکشد
تیر میکشد دلم
میروم آن سوی رودخانه
در خیابان خبری نیست
در سبز را میبندم
کسی در آپارتمانش را باز میکند
نمی شناسمش
روی تابلوی مغازهی روبرو نوشته به شیرینی فروشی خوش آمدید
یک نفر حرف میزند
تنها لبهایش را میبینم
تکان میخورند
دورها آکاردئون میزنند
صداها در تنم فرو میروند
بعد از ظهر است
میخواهم کسی کنارم باشد با هم بخندیم به خاطراتمان
لبم را ماتیک چربی میمالم
باید بلند بخندم
نباید ترک بخوردند لبهایم
آه
ترکم کردهاند
من کسی را ترک کردم
آنها هم را ترک کردند
ترک شدن
بیا با هم بشمریم انگشتهایمان را
انگشتها
کسی دارد تن مرا مینوازد
میشنوی؟
نمیدانم او را می شناسم یا نه
آرام است
از دورها دارد به من نزدیک میشود
شاید دارد فلوت میزند
چقدر در این زندگی زمین خوردیم
چقدر گریه کردیم
حالا دیگر تاریخ ندارم
هیچ تاریخی
پشت سر هیچ نیست
پیش میروم
با تمام نتهای تنم
در نتهایی بیخانمان
با لبی که از خنده خون آمده
امروز چهاردهم فروردین است
مردی با دقت خیابان را جارو میکشد
کت خوشگل
پدر
یک کت خوشگل
سوغاتی آورده
اگر
کت را میدادم
کسی بپوشد
توی خیابانها سوت بزند
آن وقت
سرم را میگذاشتم
روی بستهی کاغذها
گریه میگردم
۸ فروردین ۸۸
تعطیلات
تا سپیده بیدار
مست
میافتی روی کتاب
میان اسطورهها و موسیقی
حوالی ظهر
تلفن زنگ میزند
کسی پیام میگذارد
چای دم کنی
برای عصر
شکار آهو
زمین آیا گرد است ؟
و میچرخد کسی؟
دوستی یعنی چه؟
ایستادهای آن جا و من این جا ؟
تنها
تن ها
ت ن ه ا
میچرخد و انسانها آدم هستند خوب!
اشتباه ممکن
آدم محتمل
بهتر است از ممکنهای دوست داشتی حرف بزنیم تا محتملهای بیمزه مثل دشمنی که هست
جهان دیگری کجاست؟
میتوانی؟
پیامد رنج دادن دیگری میچرخد تا بخورد مغز سرت؟ ممکن است !
من آن جا بودم و او آن جا…
ما نبودیم و مهم نبود
ما همیشه آن جای دیگر بودیم
تو از آن روز که در بند او بودی آزااد شدی
می بخور با همه کس
یار بیگانه شو
یار بیگانه شو
ناز بنیاد کن
شهرهی شهر شو
میخوام برم کوه
میخوام برم کوه
شکار آهو
× دستهی جدید: دست منه بر دهنم
برای هر کسی همچین دستهای ممکن است پیش بیاید، سرزنشم نکنید.
ایستاده با مشت یا ایستادهی تنها

بچهها چه خواهند گفت از ما، متولدین هفتاد و هشتاد ؟
شعر دارند؟
داستانهای شهرشان را میدانند؟
نوروزتان پیروز
در آستانهی سال نو، به تصویر، به تاریخ و ادبیاتی که میماند فکر میکنم.
چه توفانیست!
چطور سالهای شصت تمام شد! هفتاد هم و هشتاد در ادامه آمده !
کجا رفتند قصهها و شعرهایی که از حفظ بودیم!
چه شعرها و داستانهایی در انتظار ما هستند؟
نمیدانم!
ما تنها در مه فرو میرویم و این با تمام بیمها و امیدهایش زیباست.
پیروز باشید
سارا محمدی اردهالی
رنگی میشوید

این روزها همه گرفتارند، برخی در حال شستن برخی رنگ کردن.
خلاصه مراقب باشید.
× آقای مصطفی پورنجاتی دربارهی “روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود” متنی در فرهنگ آشتی نوشتهاند.
عنوان این کار همین است: “رنگی میشوید”
از مهربانی و دقت ایشان بسیار سپاس گزارم.
× عکس را از پنجره گرفتم.
شعر نیمهتمام
دیشب
از تاریکی شب نترسیدم
تمام شب
شعر نیمهتمامت
با من بود
ترس ما
ـ من و شعر ـ
تنها
این بود
که تو
تمامش کنی
بیا
باز هم
شبها
شعر نیمهتمام بگو
۱۵ اسفند ۸۷
تنهایی

تلفن زنگ میزند
شمارهی اوست
مانند جامی زهر
برش میدارم
تا ته مینوشم
بدون خداحافظی
میگذارد مرا
میان جامهای نیم خوردهاش
روی میز سالن پذیرایی
۱۰ اسفند ۸۷
کردان، درخت مو

رو ترش کردی
مگر دی بادهات گیرا نبود؟
ساقیت بیگانه بود و آن شه زیبا نبود؟
…
در دل مردان شیرین
جمله تلخیهای عشق
جز شراب و جز کباب و شکر و حلوا نبود
این شراب و نقل و حلوا هم خیال احولیست
اندر آن دریای بیپایان، بجز دریا نبود
یک زمان گرمی بکاری
یک زمان سردی در آن
جز به فرمان حق این گرما و این سرما نبود
هین خمش کن
در خموشی نعره میزن روح وار
تو که دیدی زین خموشان کو به جان گویا نبود؟
مولانا جلال الدین محمد بلخی
یه کم نمک
مثه یه کم نمک
که مزه غذا رو
از این رو به اون رو میکنه
آخ
اگه میشد
توی این تاریکی
یکی روش رو بر گردونه
و یه کم
فقط یه کم
به من گوش کنه
۶ اسفند ۸۷
