سر زده آمده
نمیبوسد مرا
لبهایش، سیاهتر شدهاند
دندانهای درخشانش، زردتر
در این گرما آستین بلند پوشیده
رسیده به قسمت تزریق
در سکوت شام میخوریم
وقت رفتن
لیوان را میاندازد، میشکند
میگوید ببخشید
و میرود
مداد را بر میدارم به نوشتن ادامه میدهم
دسته: جوانی و خامی
دسته گل بهاری
بهار میآید
دامن کوتاه، پرچین، بلند
بازیگوشی
ارغوانی
هر لباسی به من میآید
بهار میآید
خمهای تنم سبز میشوند
ترانه، شوخی، شراب، سرخابی
به من میآید
بهار میآید
آوازخواندن، رقصیدن، پایکوبی
به من میآید
من به خاک میآیم
پرخیال میشوم
خرابکاری، دستهگل، غش غش خنده به من میآید
بهار میآید
من به تو
تو
اما
تنها
به بهار میآیی
جهان دیگری ممکن است.
نوشین
پروین
ناهید
محبوبه
محبوبه
نیلوفر
پرستو
مریم
مریم
ناهید
مینو
فاطمه
شهلا
سوسن
آزاده
ژیلا
ناهید
آسیه
شادی
ساقی
ساغر
الناز
سارا
جلوه
زارا
زینب
نسرین
مهناز
سمیه
فریده
رضوان
سارا
روبروی دادگاه انقلاب دستگیر شدند.
عکس: کسوف
بی ربط : مفاسد اجتماعی یعنی چه ؟
بیچاره دنیا
بیرون شامی میخورید
کمی قدم میزنید
یک ریز حرف میزند
داستانسراییهای شگفت انگیز
از کرور کرور آدمهایی که عاشقش شدند
بذله گویی میکند
ژستهای بامزه میگیرد
نگاه میکنی به چشمهایش که دیگر رازآلود نیستند
بیچاره دنیا
نمیداند
خیلی وقت است
دل تو جای دیگریست
هیوا
درختان
در باد و برف و سرما
بی هیچ سخن و گلایه
مطمئن
آمدن اتوبوس را انتظار میکشند
بهار میآید
سفر
مسواک
مداد
لباس خواب
عطرش را جمع میکند
میریزد در ساک دستی
میرود میانکاله
نه پشت سرش را نگاه میکند
نه پیش رویش را
هیچکس در نبودش نمیپژمرد
جز یک گلدان
یک پیچ تنها
مسیر پرواز را چند بار در نقشه چک کرده
احتمال دارد
در آبهای سرد
پی فلامینگوهای مهاجر خواهد دوید
احتمال دارد
یکی از آنها از بالای سر اکتاویو پرواز کرده باشد
تنش سرد است
خسته است
دلش میخواهد یک فلامینگو بغل کند
فلامینگوهای سیبری هم خستهاند
اما
بیشک
گرم است تنهاشان
ابلهترین عضو ارکستر سمفونیک
خرها
گاوها
شمعدانیها
کبوترچاهیها
حتا یک نت بالا و پایین نمیزنند
بروم طویلهای
بست بنشینم
چشم برندارم از سمهای استاد
من همیشه فالش میزنم
رقصنده با مرگ
دی رسید
سی سال تمام گذشت
بلدم چای خوبی دم کنم
قصه بگویم
بروم در جلد آدمها
عین خودشان حرف بزنم
بخندانمتان
اشکتان را درآورم
نا آرامترین کودک جهان را خواب کنم
خوابترین کودک جهان را بیخواب
چیزهای بسیاری تجربه کردهام
اکنون دلبستهی یک چیزم
تنها
زن باشم
در سختیها و شادیها
بردبار و شکیبا
در برابر هر رنجی
حتا اگر دهانم را ببویند*
وفادار تا همیشه
شما که تن به شعر میدهید
شما که سنگی برای زدن ندارید
شاهد این پیوند زمینی باشید
در سختیها و شادیها
وفادار تا همیشه
سوگند میخورم
زن باشم
پلنگ و پرنده
مستانه هر جا
رقصنده با مرگ
پروندهی شمارهی ۳۴۲
روی داستانش کار میکرد، برایش چای بردم. گفت با این یقهی باز چرا خم میشوم روی دستنوشتههای او ! حوصلهی این حرفها را نداشتم، رفتم بالکن هوایی بخورم. داد زد بیایم تو، انگار همان هنگام مرد داستانش هم به بهانهی آب دادن گلها آمدهبود بالکن روبرویی. سوگند میخورم نمیخواستم اتفاق بدی بیافتد، موهایم را بستم و سرم را به شستن ظرفها گرم کردم.اما او ستمگرانه با چند جملهی کوتاه و به کمک یک قید سادهی ناگهان مرد داستان را به دردناکترین وضع ممکن در تصادفی کشت. وحشتناک بود، روی کاغذها بالا آوردم. بعد مستخدم خانه در دادگاه اعتراف کرد مرا با مردک بخت برگشته دیدهاست.
آقای دکتر! او نویسندهی بینظیریست، همین روزها عکسها و نامهها را پیدا خواهد کرد، فکر نمیکنید بهتر است وکیل بگیرم؟
خاطره
ماه دخت
روبندهاش را بالا زد لرزان
دستم را گرفت و فشرد
برق می زد چشمانش
گفت
میفهمم چه میگویی
جای تو بودم کاش
کنارم ماه دختی بود
میگرفت دستم را
چه خیالها داشتم
ماه دختی جسور
چشمانش پر از برق شیطنت
و به من
آن روزها میگفت
خطر کن
خطر کن دخترجان
میفهمی چه میگویم؟
ماه دخت پرسید