چمدان
آن قدرسنگین هست که
تا ته اقیانوس سفر کند
لباسها پوسیده شوند
رها میان آبها
آن قدر که
هیچ کس نفهمد
زنانه بودند
اِسمال
و
بنفش
سارا محمدی اردهالی
بیروت، ۱۴ بهمن ۸۸
دسته: جوانی و خامی
۱۳ + ۳
باید
برگردم
از هر خیابانی که میروم
برگردم حسن یوسف را آب بدهم
برگردم چای دم کنم
بنویسم
برای امروز تو
دادگاه میرویم
تست بارداری میدهیم
کنار دفتر اسناد رسمی
قلبمان تهی میشود
دستهای زیبا
وقتی ظرف میشویید
بنفشههای آفریقایی را آب میدهید
نقاشی میکشید
وقتی میبوسمتان
عزیزترین دستها میشوید
میگیرمشان
بگویم
تاب بیاورید
دستهای زیبا
بیخیال شوید
مثل باد
۲۰ آبان ۸۸
سارا محمدی اردهالی
کاش
کاش شمارهات را داشتم
همین امشب زنگ میزدم
قطع میکردم
است
مهر خوب است
هوا خوب است
اوضاع خوب است
باید به مردهها روحیه داد که خاک همان قدر خوب است که هوا
باید به زندهها روحیه داد که هوا همان قدر خوب است که خاک
باید به خاک روحیه داد که مردهها همان قدر خوبند که زندهها
باید به هوا روحیه داد که زندهها همان قدر خوبند که مردهها
روحیه خوب است
خاک خوب است
سرد خوب است
خاک همان قدر سرد است که هوا
خاک همان قدر راه گریز دارد که هوا
مرده همان قدر زنده است که زنده
زنده همان قدر مرده است که مرده
مرده یا زنده
همان قدر خوب است
همان قدر
است
تقدیر
سارا محمدی اردهالی
۵ مهر ۸۸
با مهر
باز
میشود امید بست
اول چیزی است دست کم
آن هم
جناب پاییز
احتمال امروز
شروع آخر امروز است
هوا نیمه ابری
آفتاب دزدکی
مورچههایی که آرام بعدازظهر را تا غروب طی میکنند
چه دلی دارند
شروع آخر امروز است
سلام بینندگان عزیز
شما صدای ما را نمیشنوید
شکارها خوابند
پاورچین شکارچیها نزدیک
کدئینی برای خطر میگرن و آخرین زنگ تلفن
اگر چه
نیمه شب
هر جا پناه بگیری
در موبایلت به صلیب کشیده میشوی
شروع احتمال است
کشوی قرصها نیمه باز
مثل دهان بیماری بر تخت
مرده بر تخت
زنده بر تخت
از تخت پایین بیایید
وقت شما تمام شدهاست
راستی
چرا سیگار نمیکشید شما
این همه که می نویسید؟
چه چشمهای خوبی
پر و بالت سیاه و قشنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
بالای صلیب هوا چطور است؟
نیمه ابری؟
همرا با کمی غبار؟
در گوگل ارت صلیبها هم پیدا هستند؟
آفتاب رفته
از این صلیب به آن صلیب
فاصله است
آفتاب رفته
چشمهایت را ببند
با ما همکاری کن
طبلها میکوبند
احتمال افتاده روی اتفاق
تصویر داریم
صدا نه
اول اردیبهشت ۸۸
تعطیلات
تا سپیده بیدار
مست
میافتی روی کتاب
میان اسطورهها و موسیقی
حوالی ظهر
تلفن زنگ میزند
کسی پیام میگذارد
چای دم کنی
برای عصر
شکار آهو
زمین آیا گرد است ؟
و میچرخد کسی؟
دوستی یعنی چه؟
ایستادهای آن جا و من این جا ؟
تنها
تن ها
ت ن ه ا
میچرخد و انسانها آدم هستند خوب!
اشتباه ممکن
آدم محتمل
بهتر است از ممکنهای دوست داشتی حرف بزنیم تا محتملهای بیمزه مثل دشمنی که هست
جهان دیگری کجاست؟
میتوانی؟
پیامد رنج دادن دیگری میچرخد تا بخورد مغز سرت؟ ممکن است !
من آن جا بودم و او آن جا…
ما نبودیم و مهم نبود
ما همیشه آن جای دیگر بودیم
تو از آن روز که در بند او بودی آزااد شدی
می بخور با همه کس
یار بیگانه شو
یار بیگانه شو
ناز بنیاد کن
شهرهی شهر شو
میخوام برم کوه
میخوام برم کوه
شکار آهو
× دستهی جدید: دست منه بر دهنم
برای هر کسی همچین دستهای ممکن است پیش بیاید، سرزنشم نکنید.
لباس گرم بپوش
هوا سرد شده
انگشتها یخ میزنند
باید دستکش پشمی پوشید
پارسال همین موقع دی آمد و هوا سرد شد
ناباورانه گفتی
هیچ وقت این همه سرد نبوده
امسال هم خواهی گفت
همین روزها بود
گفنی خستهای
دربارهی شیرگاز و انواع خودکشیهای مطمئن حرف زدی
شاید وقتی دارم انار دانه میکنم
باز اینها را بگویی
شبیه زمستانی
سرد و بهوقت
شبیه خستگی
دیوانهکننده و همیشگی
شبیه خودکشی
اما نه مدلی مطمئن