رادیوی تاکسی
فلوت میزند
گریه میکند
مرد غریبه
۴ بهمن ۹۲
دسته: جوانی و خامی
…
بتادین و پنبه بیهوده بود
داشت بال در میآورد
پرید
رفت
” دورادور “
خندیدم
خیلی خندیدم
بیدلیل
خیلی بیدلیل
نباید گریهام میگرفت
بلند بلند خندیدم
جات خالی
آدم بیدلیلی شدم
هاها
خیلی بیدلیل
۱۶ دی ۹۲
سارا محمدی اردهالی
” پذیرش “
هواپیما بلند میشود
کمر مرا تا میکند
میگذارد گوشهی چمدان تو
از آن بالا
شبیه مورچهای میشوم
که دستهای کوچکش
نمیتوانند
دستمال عظیم خداحافظیاش را تکان دهند
۶ شهریور ۹۲
شاعر
…
شاعر تمام رگهایش را میزند, چرا که رگ خوابش گم شده است.
…
” شرم “
میخواستم دستم را بگیری
مچم را گرفتی
” ترک من ای نگار من “
مرد
زد و زد و زد
و هر چه میزد صدایش در نمیآمد زن
بداهه میزد
زن
در سهتاری قدیمی
در تصنیفی سینه به سینه
سینه به سینه
سینه به سینه
کو به کو
۲۴ فروردین ۹۲
سارا محمدی اردهالی
” شاید هم “
ته چاه زندگی میکنم
یک چاه خشک
آن بالاییها
یا خبر ندارند
یا خودشان را میزنند به آن راه
سطل را
دست و دلبازانه
پرت میکنند پایین
دَنگ میخورد به طاق سر من
شاید هم
انتظار دارند
در این تاریکی
بیشتر فرو بروم
تا به آب برسم
۱۳ اسفند ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
” حکم “
به حبس اید فکر میکنم
به قانون مردگان
به قاضیهای زنجیرهای
به کار اجباری
به ساعات طولانی ملاقات با همه
هواخوری روزمره
بازجوییهای مدام
با دستهای باز متر میکنم
سلولم را
و قدم به دریچهای کوچک
نمیرسد
۲۲ دی۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی
” بیحرفی “
پناه میبرم به درخت
به سکوت ریشهها در آب
به پشه
که قورباغه میخوردش
به قورباغه
که مار میخوردش
پناه میبرم به پلنگ
که در کمین آهو نشسته
پناه میبرم به چرخیدن
من
کسی را خوردهام
خورده خواهم شد
۳ دی ۱۳۹۱
سارا محمدی اردهالی