زور که نداری
منطقی می شی
باید نقشه بکشی
گیر بدی به قانون
زنده باد ،مرده باد می گی
اما٬ این پنجاه و نهی ها
معلق بین شصت و پنجاه
بس که زیادند
همه اش برنده اند
بی ولخرجی
حال می کنند
برعکس پدرها شان
ای بابا
روزمرگی، ساخت های سگ جان را
دو دره کرده
زور که نداری
منطقی می شی
باید نقشه بکشی
گیر بدی به قانون
زنده باد ،مرده باد می گی
اما٬ این پنجاه و نهی ها
معلق بین شصت و پنجاه
بس که زیادند
همه اش برنده اند
بی ولخرجی
حال می کنند
برعکس پدرها شان
ای بابا
روزمرگی، ساخت های سگ جان را
دو دره کرده
مگر توان بوسیدن داشته باشی
که بی تعلق گذر کنی
از بالا نشین حق ستان
و زیر دست حق ستیز
دو بوسه جسورانه
بر دو جان
اول
آنکه هرگز دوست نمی داری اش
دیگر
او که به جان می خواهی اش
و گرنه
ناکام ماند
شوریدن و نشوریدن
باورت شد ؟
تو که نمی دانی اش!
می دانی ؟
پس دیگر چطور می توانی باورش کنی!
نیاز داری به باور چیزی ؟
مگر آینه نداری یا برکه ای صاف !
چشم هایت…
این همه آواز….
دست هایت…
این همه رنگ …
و
زبان !
صدا می آید
تمام شب صدا می آید
در بسته، بی معنا است
و خواب نیز !
میان هوشیاری و التهاب
و از پس خواب های سنگین
شکسته می شوند
دردناک، بر جسم و جان “دیگری”
چندان که گویا
هرگز نبوده اند.
در گرگ و میش
در چشمان همیشه اشک مادران
کسی می میرد
کسی می ماند .
…
گریزی نیست
جان خواهی باخت در دستانم
۸ ساعت دیگر، دقیقا
همتایان تو ۱۲ ساعت کار می کنند!
بی هیج رحمی
جمله ای را بارها و بارها می نویسد
و او، آن نیست
و تو داری تمام می کنی
حاصل تمام زندگی اش را شاید
با سر تکان دادنی از ناامیدی
روانه سطل اشغال کند..
….
نخواهدخوابید
کمر بسته به قتلی
…..
آن جمله سحرآمیز کجاست؟!
مباشر قتل
مباشر قتل
…
سوسک های گوژ پشت
با لذتی روان پریش
از آن واژه تسخیر کننده
بر سر در اتاق خویش
خش خش لباس پاپ ها
:سلام دکتر! سلام!
پیاپی ضربدر زدن در خانه “موافقم”
از باران یکریز گزینش ها خیس
بی وقت آزاد
مشغول باز تولید جهل و تقیه
در سوگ روز بزرگداشت خود
با کندی تر می کنند
لبه پاکتی را
از ته مانده قلب و مغز خویش
به مقصد
سمینار آسیب شناسی .
دونای بارون ببارین آروم تر
بهارای نارنج داره می شه پرپر
این همه تاریخ …
خاطره استعمار
سفر از حقارتی به حقارت دیگر
تن دادن به ایدولوژی که می خواهد با ایدولوژی بستیزد.
مادر بزرگ می گوید : بیچاره رعیت!
گزش دندان کرم ها بر تنم،
می شمارم فصل ها را
زمین،
تاب آرد
طغیان رود را
به فصل ریزش بینهایت
…
دریا
بلعد طوفان ناگزیر را
…
برگ برگم، سبز
سبز یشمی
سبز قانون
سبز تسلیم
…
ریشه در طغیان و طوفان
سر بر آرم روزگاری
…متولد می شود،
اما
ممکن است
به هلاکت برسد
یا
شهید شود
یا
کشته شود…
یا
بالای چوبه ای
او جان سپارد…