کاش می شد
حال محبوبه
یا کاوه و هستی را
پرسید از مورچه
افقی سبز را
با قدم های نمکینش
رد می کند
از عمودهای آهنی
بی وقت ملاقات
مورچه!
مورچه یِ زیبا
مورچه یِ آزاد
سال نو مبارک
دسته: جوانی و خامی
آه
تلخ تلخ تلخم
بی شکر
بی شیر
فنجانی لب پر
بر میز کافه ای که
در تقویم تو
نشانی اش
بس که بلند می گرید
تمام روز ها را گذاشته روی سرش
می رویم این حوالی بدویم
کاهنان معبد اورشلیم
من زانو می زنم
به زاری التماس می کنم
به نام خدای شما
که بر زبان نرانم
چه کسی
از آن سوی محراب
اورادی از کتاب را خواند
صداهای موهوم نیمه شب های دیر را نیز
قسم می خورم
هرگز نشنوده ام!
اجازه اش را بدهید
سوگند می خورم
تا درخت خرما بیشتر نرویم
قبل از غروب
مریم به معبد باز خواهد گشت
مرد آخر، مرد گرم
شب بود
چهار مرد
گنگ و خمیده
گرد آتشی بی جان
جمع بودند
مرد اول گفت
شبی
میان موج ها، طوفان ها
نهنگی را دو نیمه کرده است
مرد دیگر گفت
در بیابانی دور
سه حرامی را
به یکی مشت پولادی
بی نفس کرده است
مرد سوم گفت
دراز گیسو ترین زن قبیله را
پشت کوه ها برده است
مرد آخر
ساکت بود
باد می آمد
سرد بود
ماه پشت ابر بود
و ناگهان همه چیز آشکار شد
نتوانستم سر انجام
تو را تمام ببخشم
و ناگهان آشکار نکنم
که هرگز مرا دوست نداشته ای
چه بی رحمانه
صغرا ، کبرا ها
پشت هم ردیف شدند
و دستانت باز شد
باورش مرا هم شکست
که این همه نمی دانستم
تنها بوده ام هزار سال
زنگ زده بودم
تنها حالت را بپرسم
چرا به سادگی
همه چیز را فهمیدم
آنچه این سال ها
گفته بودم نمی دانم
در و دیوار
می هراسم
از خویش
از قلبت
که شروع کند به زدن
سرشار و پر امید
در این خانه خراب را
خوابگاه
ــ بیداری مریم؟
ــ بگو دختر!
ــ خیلی خستهام
ــ کارت زیاد است میدانم
ــ امروز در کافهای دیدماش
گفت خستهکننده شدهام
ــ همین جمله را گفت؟
ــ نمیدانم درست نفهمیدم
حساش این بود انگار
ــ متأسفام دختر
پیش میآید گاهی
ــ کلافهام اما
خستگی میکشد مرا
ــ شاید نظرش برگردد
ــ چه میگویی؟!
ــ آدم است دیگر
ــ جدی ممکن است؟
ــ خب شاید دوباره با تو بلرزد
ــ چهقدر ابلهام
خب حتماً ممکن است
ــ حالا دیگر بخواب
ــ راستی مریم!
ــ دیگر چه میگویی؟
ــ صبح موهایام را میبافی؟
ــ اگر همین حالا بخوابی
ــ باشد
ــ مریم!
ــ جانام کوچولو!
ــ با روبان آبی ها…
ــ باشد با روبان آبی
ــ حالا بخواب بلور خانم!
سیلی کهکشان راه شیری
این همه سنگینی وحشی
این همه رنج بی دلیل
چرا تحمل می کنی مرا
زمین خیره سر؟
گام هایم تو را از چرخش باز نمی دارند!
بی رحم ستم پیشه !
زمین حکیمانه زیر چشمی
بی آنکه از سرعتش بکاهد گفت:
مرا تنها بلعیدن مردگان رواست.
و در سیر خود فرو شد
سمن بویان
صورتم را با همان حوله
خشک می کنم
خیس می شود
غورت می دهد
هق هق شانه هایم را آینه
دوباره آنجا می وزند
مو هایت
خرمای بم
حالا گیریم
صد کامیون پتو
پنجاه هواپیما کفش
ده میلیون بطری آب
تو که دیگر گرم نمی شوی
تو که دیگر توی این خاک ها نمی دوی
و دیگر کسی شب صدا نمی زند
مامان آب
مامان آب
مامان آب
.
.
.