خورشید مثل همیشه است
بد پول در میآورم
مثل همیشه
زن همسایه دارد جیغ میکشد
کمی زودتر از همیشه
چند دقیقه دیگر میدانم
شوهرش در را میکوبد می رود
مریم زنگ میزند
میخواهند اخراجش کنند
میرقصم
آواز میخوانم:
” دیگه اون دوس نداره باسه من گل بیاره…”
چند فن جادوگری یاد گرفتهام
رادیو میگوید آنها به ما عدالت میدهند
صبحانهام تمام شد
حالا
روز عجیب و بیهمتایی را آغاز میکنم
یادداشت
دوازده آذر هشتاد و چهار، کوچه باران
دسته: جوانی و خامی
تلفن
زنگ میزند
صدایش نخ نما و چرک
حرف میزند
از گلف و جنبش زنان
نمیشناسمش
اشتباه گرفته
من از این جا رفتهام
کجا را میخواهید آقا!؟
بی دلیل
میترسم
مانند یهودیان پیر
که صدای چکمهها راهپلهها را پرکند
و با پستی به اردوگاه بکشانند مرا
میدانم
سرانجام یک نفر میفروشدم
پول خوبی میگیرد
بسیار هم خواهد گریست
ما هر دو
مانند کودکان یهودیزاده
یا هر آدمی
بیگناهیم
اخبار ساعت بیست و دو
مومیاییِ یک مرد
متعلق به قرنها قبل
کشف شدهاست
مردان زمین نگرانند
کسی نمیخواهد
باستان شناسان فاش کنند
این مرد قلب داشتهاست
آبیِ خیسِ قهوه ای
بالهایم را بدهید
میخواهم بروم ساحل
با خیس موهایم بر سنگی
تا ته شب منتظرش باشم
بالهایم را بدهید
دیسکویِ دریا قرار دارم
نمیرقصد با هیچ کس او
صبورِ یک پری دریایی است
بالهایم را بدهید
بالهایم را بدهید
میخواهم اسیر رویاهای کسی شوم
وقتِ وقت است
گنجشک کوچولوی تنهایم
شاید آنها درست میگفتند
تو بد بودی
بی آن که بفهمی
گناهکار بودی
آنها کشف کرده بودند
ماتیک و موسیقی و دویدن در باد را دوست داشتی
زیاد میخندیدی
شاید درست میگفتند
چقدر پچ پچ کردند
به زحمت و سختی افتادی
برای دروغ گفتن
برای به قشنگی فکر نکردن
برای…
دیگر شک ندارم
آن ها درست میگویند
تو بدی
خیلی بدتر از آن چه خیال میکنند
خیلی خیلی بد
رنج کشیدی
کار سادهای نبود
دوستت دارم همیشه
…
ندیدمت هیچ
و
همیشه دلتنگم
یک غزل از قرن هفتم
شیر دوش را باز میکنم
کف حمام آبی شدهاست
آبی روشن پلیکان
.
.
.
دوستت دارم
به تو خواهم گفت
در آواز گنجشکی کنار پنجرهات
در نگاه گربهای که برایش شیر میگذاری
یا پینه دوزی که از کاهویت پرمیکشد میرود
دوباره پیدایت خواهم کرد
به تو خواهم گفت
دسته: ( نه چندان شاعرانه )
درونی نکردن
توی نی شیرش فوت میکرد
یک زن پنجاه و دو ساله
هفت نوه داشت
موهای رنگ نکرده
یک خانهی تمیز و مرتب
شام شب را آماده کردهبود
میگفت دوست دارم
همیشه خیلی دوست داشتم
حبابها قشنگند