هنگام بعد از ظهر

880110lavasoon.jpg
پنجره‌ها بازند
تمیز و براق
امروز چهاردهم فروردین است
آفتاب روی پوستم خوابیده
می‌نوشم نور را
نخواهم ترسید
من رنگ موهایم و کشیدگی انگشت‌هایم را
دوست دارم
نزدیک کافه هیچ کس نیست
مردی پیانو می‌زند
آرام می‌خواند
کسی شاید غمگین باشد جایی
همیشه همین است
یک جا بزن بکوب یک جا سوگواری
بهت زده‌ام به مردی که جارو می‌کشد خیابان را
نخواهم ترسید
در کیف‌دستی‌ام کلید و آینه و تقویم دارم
امروز چهاردهم فروردین است
قلبم در آینه پیداست
می‌روم
می‌روم
چرا صدایت از ته چاه می‌آید وقتی مرا در آینه می‌بینی
نگو زیبا شده‌ام
زیبایی مرا با خود برده
کمی نزدیک شو
می‌بینی
من نیستم
در زنگ‌ها و خانه‌ها
فراموش کن آن در سبز را
عادات و حرف و حدیث‌ و علف‌های هرز را
مرد خیابان را با دقت جارو می‌کشد
تیر می‌کشد دلم
می‌روم آن سوی رودخانه
در خیابان خبری نیست
در سبز را می‌بندم
کسی در آپارتمانش را باز می‌کند
نمی شناسمش
روی تابلوی مغازه‌ی روبرو نوشته به شیرینی فروشی خوش آمدید
یک نفر حرف می‌زند
تنها لب‌هایش را می‌بینم
تکان می‌خورند
دورها آکاردئون می‌زنند
صداها در تنم فرو می‌روند
بعد از ظهر است
می‌خواهم کسی کنارم باشد با هم بخندیم به خاطرات‌مان
لبم را ماتیک چربی می‌مالم
باید بلند بخندم
نباید ترک بخوردند لب‌هایم
آه
ترکم کرد‌ه‌اند
من کسی را ترک کردم
آن‌ها هم را ترک کردند
ترک شدن
بیا با هم بشمریم انگشت‌هایمان را
انگشت‌ها
کسی دارد تن مرا می‌نوازد
می‌شنوی؟
نمی‌دانم او را می شناسم یا نه
آرام است
از دورها دارد به من نزدیک می‌شود
شاید دارد فلوت می‌زند
چقدر در این زندگی زمین خوردیم
چقدر گریه کردیم
حالا دیگر تاریخ ندارم
هیچ تاریخی
پشت سر هیچ نیست
پیش می‌روم
با تمام نت‌های تنم
در نت‌هایی بی‌خانمان
با لبی که از خنده خون آمده
امروز چهاردهم فروردین است
مردی با دقت خیابان را جارو می‌کشد

نمایش

théâtre871014.jpg
موهای سیاهم
که خیال می‌کنی
کوتاهند
تیمارستانی‌ست
پر از جانی‌های بسته به تخت
پیش‌تر نیا محبوب من
آرام نمی‌گیرند
هر کدامشان داستانی‌ دارند
که فراموش کرده‌ام
از دست‌هایم نیز
بترس
آن‌ها عاشق خنجرهای خوش دستند
و تراژدی‌های بزرگ
پیش‌تر نیا محبوب من
پرده‌ی قرمز
پایین که بیافتد
همه خواهند فهمید
این یک نمایش نبوده‌است
۱۱ بهمن ۸۷

قرار عاشقانه

Lavie.jpg
عکس: آرش عاشوری‌نیا
تقاطع میرداماد ـ ولی عصر
کنار شیر آتش‌نشانی
زود رسیدم
سر قرار
به شیر چهار‌‌شانه و جدی نگاه کردم
ـ چند وقت است منتظری ؟
ـ ده سال
ترجیج می‌دهم
منتظر بمانم
جایی آتش نگیرد
به قرار ما
پنج دقیقه مانده
بروم یا بمانم ؟
۷ دی ۸۷

دی، بهمن و اسفند لعنتی

Quand870206.jpg
سه نفری
می‌ریزند توی خانه
لباس‌هایت را
که از سرما روی هم پوشیده‌ای
به تنت می‌درند
برهنه
از پله‌ها پرتت می‌کنند پایین
موهایت را می‌پیچند دور دست
می‌کشندت روی برف
در خرابه‌ای
صورتت را در گل و لای فرو می‌کنند
و تو
در حالی که دنده‌هایت خرد می‌شوند
و دهانت پر از خون است
فکر می‌کنی
کی اردیبهشت می‌رسد
۲۷ دی ۸۷

پروانه

بال‌هایم
هنگام رقص
رگ به رگ می‌شوند
می‌چرخم
با سرگیجه
ساق‌های نازکم در هم پیچ می‌خورند
پیر می‌شوند
آیا پی دستی، سوزنی
خواهم گشت
که در کمرم بنشیند
قاب شوم
با چهارچوبی طلایی
خواب روم بر دیوار
با بال‌های باز و بی‌حرکت
۸ دی ۸۷