با عجله کلید را چرخاندم
خیال میکردم هنوز هستی
آن جا روی میز من
چراغت خاموش بود
میخواستم ناز کنم
بخندم
دیر رسیدم
لپتاپ را خاموش میکنم
شب به خیر
فانوس دریایی من
Date: Thursday, November 24, 2011, 2:33 PM
From: Sara M A
Subject: وقتی
دسته: چمدان قدیمی
آخر آبان تهران نود
سرم را به سرمای پنجره تکیه میدهم
باران میآید
کف کوچه
پر از آگهیهای زبان برای رفتن
تافل, آیلتس
پیرزنی بدون چتر
عصا زنان
به سمت خیابان میرود
۲۹ آبان ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
کنار من
دیگران میپرسند
چرا با دیوار حرف میزنی
تو میگویی
همه چیز را نباید گفت
.
.
.
۲۹ خرداد ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
بیماری
پیرزنی شوم
آلزایمر بگیرم
زنگ بزنم
انگار
پسرم هستی
بگویم
چقدر
دلم
برایت تنگ است
.
.
.
۲۵ فرودرین ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
دوباره بیدار میشوم
رکابی
بلند
لباس خواب میخرم
با قلبها و روبانهای یاسی
چه اهمیت دارد
شب
زودتر از من میخوابد
.
.
.
۱۹ شهریور ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
پردهها به سمت من
پنجره باز مانده
پرندگان تک میزنند
به شانهها و سینهام
پردهها آفتاب را دست به دست میکنند
چند روز است؟
چند سال است؟
بوی عطری میآید
نه عطر من است
نه عطر سهراب
سرم را در بالش فرو میبرم
نه موهای صاف و کوتاه من است
نه موهای مجعد سهراب
چند روز است؟
چند سال است؟
باد میآید
پردهها به سمت من کشیده میشوند
ظرف گندم خالی است
باید دوباره بخوابم
دوباره بیدار شوم
من زن این خانه نیستم
۲۰ مرداد ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
ساعتها
بچههایت
از من در نمیآیند
من از تو
تو از ساعت مچیِ روی میز
تیک تاک
تیک تاک
پرندهها به ظرف خالی پشت پنجره تک میزنند
۷ مرداد ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
. . .
دهانم را باز میکنم
دستهی کلمات پر میکشند به آسمان
دهانم را میبندم
۳۰ تیر ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
هر غروب
حلقه
حلقه
حلقه
میگریزم از تمام حلقهها
چقدر ساقهایم را بدزدم از تبر
دستهایت را باز کن
این تن من است
صد برگ سفید
بدون خط
۲۰ تیر ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی
زن و میز چای, رنگ روغن
سحر
چرخی زد
دید نیستی
ترکش کرده بودی
دنبال نامهای نگشت
صبحانه را
با یک فنجان چای
آماده کرد
صندلیات را کنار دیوار گذاشت
با خودش
حرفهایی زد
که تا به حال نشنیده بود
۱۳ تیر ۱۳۹۰
سارا محمدی اردهالی