در فیلمی قدیمی, با موهای یک طرف بافته شده, بیست ساله, میخندد, فیلمی که فراموش کرده بودمش, لیلا, ژاله, بهار, همه میخندیدیم, برای من کتاب جامعهشناسی نظم را کادو آوردهاند, از مسعود چلپی, یار محمد عبدالهی, همیشه با هم در جلسات انجمن هرهر میخندیدند, چلپی عادت داشت در مثال از طبقهی بالا میگفت یک شازده نمیتواند این کار را بکند منافعش این طور است و فلان… روزهای دانشگاه شهید ملی, مجلس ختم غفار حسینی, چرا کتابهایتان را با روزنامه جلد میکنید, چرا سر کلاس بحث میکنید, چراهای ما و چراهای آنها, دانشجوهای فلسفه سیگار دود میکردند, فرانسهها قربان صدقهی هم میرفتند و ما جامعهشناسیها خلوضع ترین بودیم, از روانشناسیها هم بدتر. غفار به اسم کوچک صدایمان میکرد, آن موقع خیلی بد بود, بچههای آن وری پلاکهایشان را دور انگشت میچرخاندند و بد نگاهمان میکردند, غفار شعری برای ماه گفته بود و در اتوبوس برای ما خواند, بد نگاهمان میکردند و ما بلند میخندیدیم, فراموش کرده بودم. میخواهم به یاد بیاورم.
۱۷ بهمن ۱۳۹۱
دسته: نوشتههای روزانه
ده سال است در پاگرد مینویسم
تصدقت گردم.
دختری بودم بیست و شش ساله, سایت آینه را به روز میکردیم, دوستانی که وبلاگ داشتند میگفتند بیا بنویس, مثل همیشهام کمی گارد داشتم, بعد در همین پاگرد, میان همین راهپلههای هر روزه شروع کردم به نوشتن, سال هشتاد و یک, و شما آمدید و چه خوب آمدید, هیچ وقت فراموش نمیکنم تک تک اسمهای قشنگتان را, مهربان و بخشنده برایم نوشتید که فلان کلمه اشتباه است, فلان کتاب را بخوان, فلان آهنگ را گوش بده و … گاهی مجلهای, روزنامهای, سایتی هم از من شعر میخواستند و من با تعجب برایشان شعر میفرستادم. خب آدم یک بار دل میبندد و من دل بسته بودم و بقیهاش را تلاش میکردم مهربان باشم, من دل بستهی همین گپ زدن با شما بودم با یکی دو دوست که کلمه کلمهی من را میخواندند و نقد میکردند, از جنوب مینوشتند که این شعر آخرت چرا بد تمام شده, و من تا دیر وقت مینشستم به پایان شعرم نگاه میکردم, گریهام هم میگرفت.
موهای من بیشتر کوتاه است, وقتی به هم میریزم, باید بروم موهایم را کوتاه کنم, انگار فکرهای زهرماری از سرم بیرون میروند, من آرایشگرم را دوست دارم یک زن میانسال ارمنی است, ژولیت, ما با هم دوستیم, گاهی فقط میروم موهایم را کوتاه میکنم چون دلم برایش تنگ شده, حرفی هم نمیزنیم تنها تو آینه چشم تو چشم میشویم که حس خوبی است.
فیلمی که دوست داشته باشم ده بار می بینم, کلن من کم فیلم می بینم چون همیشه گرفتار فیلمهایی هستم که قبلن دیدهام, هی باز میبینمشان و توی سرم پر از خیال میشود و از این دنیا بیرون میروم.
میدانید برای چه دارم اینها را مینویسم, دلیل اصلیاش را که هیچ کس نمیداند, ولی دلم خواست با شما از خودم بگویم, شما که این همه سال تلاش من را برای نوشتن نگاه کردهاید.
حالا سی و شش سالهام, البته دوست دارم بگویم سی و هفت ساله, چون به نظرم سی و هفت خیلی باحالتر است, دوست دارم یک دو سالی سی و هفت ساله باشم.
یاد گرفتم با تمام مشکلاتی که پیش میآید به سمت خودم راه بروم, دقت کنم به رفتارم و سعی کنم زر زیادی نزنم, حرکت به سمت خود شیرینترین کاری است که یاد گرفتم, زندگیام با تمام لحظههای تلخش لذت بخش میشود.
هر کاری را یا با علاقه انجام بدهم یا اصلن سمتش نروم, اگر میخواهم اسپاگتی درست کنم با عشق این کار را انجام بدهم, انگار دارم در آزمایشگاه کار میکنم با شور و دقت, بهترین اسپاگتی دنیا, این طوری باز دیگر از این دنیا بیرون میروم و در خیالهایی لذت بخش فرو میروم.
دیگر برایتان چه بگویم, ده سال با هم بودن کم نیست, دوستتان دارم, باز مینویسم, راه درازی در پیش است.
در پایان میتوانستم اسم کسانی که این سالها با صداقت به من کمک کردهاند ببرم ولی آنقدر همه چیز روشن است که میدانم ما در سکوت بیشتر حرفهای هم را شنیدهایم و هر دو بینیازیم از دیدن نامهایمان در زیر نوشتهها.
موهایم دارند سفید میشوند, حس خوبی است, طبیعت در تن من است, و طبیعت مدام چیزی میدهد و چیزی میگیرد, گران فروشی نمیکند هر چیزی بهایی دارد, همین یک زن سی و هفت ساله شدن و لذت بردن از چهار فصل سال بهایی دارد.
هی میخواهم تکرار نکنم دوستتان دارم که بیمزه نشود, ولی همین است, اول و آخر این نوشته همین بود.
زیاده قربانت, به یاد صادق هدایت
۴ آذر ۱۳۹۱, تهران
سارا محمدی اردهالی
صبح
صبح, همین طوری به دیوار سلام میکنم, جوابم را میدهد, حالا هر دو معذب شدهایم.
دربارهی نقاشیهای فریما فولادی, گالری شیرین
این نمایشگاه با عنوان خروسها در ۲۴ شهریورماه ۹۱ درگالری شیرین برگزار شد.
دوازده اثر نقش بسته بر بوم نقاشی در اندازهی بزرگ و میانه با تکنیک اکرولیک قابل مشاهده است. دو نماد: یکی خروس که سمبلی از جنس و حظور مرد است و دیگری سنجاقسر که یاد آور جنس زنانگی است و حضور زن را به عهده دارد. فرمِ سوژههای اصلی کاملا عینی و واقعی است حال آنکه رنگها حال و هوای مینیاتور را تداعی میکند . خطوط عمودی و افقی که همواره رنگی میباشد مکرر بر روی آثار کشیده شده , نمایشِ جریان(جریان داشتن زندگی) است .
آنچه گفته شد تصویری کلی است برای بیان مفهومی با نام نقش و حضور یک مرد و یا به گفته منتقدان آثار این هنرمند جوان (مرد سالاری) که البته خود هنرمند چندان موافق با این نقد نیست.
حضور خروس اگر چه بزرگتر و فضایی بیشتر و غالبی از یک اثر را فراگرفته اما یک شُک و یا ناراحتی و جریان منفی در بیننده ایجاد نمیکند. درست است او برای نشانی با عنوان مرد به عرصه نمایش در آمده اما حالتی ستیزهجو و انتقام گیرنده و یا هر پرخاشی در ظاهر (فرم و رنگ) این مرد خروسنما دیده نمیشود و تضاد و درگیری بین خروسها و سنجاقسرها وجود ندارد بلکه همگی در جریانی مسالمتآمیز در کنار هم زندگی میکنند فقط شاید جریان زندگی و یا تفکرات یک جامعه او را وادار به بزرگنمایی بیشتری از سنجاقسرها کرده است و سنجاقها اگر چه کوچکتر و ظریفتر به نمایش در آمدهاند اما یکی از قدرتهای پنهانی آنها را میتوان انعطافپذیری بر حسب جنسیت انتخاب شده بیان کرد. پس نمیتوان آثار او را با عنوانی به تنهایی به نام خروسهای مردسالار خطاب کرد بلکه دیدی عمیقتر و نگاهی نافذتر را میطلبد. لازم به ذکر است خانم فولادی تحصیلات خود را در کارشناسی ارشد نقاشی به پایان رسانده و تا کنون آثار خود را در نمایشگاههای داخلی و معتبر خارجی به نمایش در آورده است.
مونا زارعی
فرفوژه
خوشحالم داستانم را خواندید و خوشحالترم بابت یادداشتهای از سر لطف شما, نوشتن را دوست دارم و هر نوع آن کششی دارد, به امید روزهای خوب.
سلولهای خاکستری
میدانید سلولهای خاکستری مغزم کبود شدهاند, کامنتها را که میخوانم مات و مبهوت نگاه میکنم و هیچ چیز به ذهنم نمیرسد, چند روزی مرا میبخشید؟!
سارا, ساعت ده, یک شب گرم آخر تیر هزار وسیصد و نود و یک
” خطر مرگ “
از پلههای مترو بالا میروم
شیرجه میزنم در استخر
هیچ کس مرا تشویق نمیکند
مردم
یکی یکی
در برق فشار قوی
فرو میافتند
۱۹ اردیبهشت ۹۱
سارا محمدی اردهالی
آدم شبیه
شبیه اسب
خسته
در میدان اسب دوانی
شبیه گاو
عصبی
در میدان گاو بازی
شبیه خودم
کلافه
در میدان ولیعصر
نوزده آذر نود
سارا
. . .
برایشان جان گذاشته بودی
فردا
مورچههای غمگین
تکههای جانت را به دندان گرفته
راه میگیرند به سمت خانهات
۱۰ خرداد ۹۰
سارا محمدی اردهالی
این هم از این
تهران, نشر چشمه, ۱۳۸۹
تیراژ: ۱۲۰۰ نسخه
.
.
.
آب
سنگ را سوراخ میکند