آن درها ریخته بودند، رنگ به رخ نداشتی, ماه میدرخشید، یک کلمه را هزار بار گفتی، منتظر بودند گریه کنی، نکردی، نه که نمیخواستی، گریه روی بلندترین کاج نشسته بود، بلندترین کاج رویش به تو نبود، موسیقی خوب بود، مراقب ساقهایت بودی، گفتی کاش دامن نپوشیده بودم. گفتم زودتر برویم، به من طوری نگاه کردی که انگار میتوانم بلندترین کاج باشم. اسمت گم شده بود، ساق پایت کبود، خواستم بگویم سرجدت برویم، جرات نداشتم، سرت روی پاهایم بود و جملاتی را میگفتی که من مداد نداشتم بنویسم. هر جمله به تمام من حمله میکرد و خوشایند بود باز. قدرتم را جمع کردم بگویم برویم، جملهی بعدیات ویرانکنندهتر بود. میخواستند بلندت کنند ولی پاهای من را گرفته بودی و از زمان بیرون بودی. سرت را کمی بالا آوری با اندک توانی که داشتی لبخند زدی و دوباره رفتی میان کاجها.
دسته: نوشتههای روزانه
اثر
ازیرا نالهی مستان میان صخره و خارا اثر دارد, اثر دارد, اثر دارد, اثر دارد, اثر دارد, اثر دارد, اثر دارد.
Terrible Day
“The broken heart. You think you will die, but you just keep living, day after day after terrible day.”
-Miss Havisham, Great Expectations by Charles Dickens
زیبای عزیز من
دو کلمهی خوانا, نیمهباز, چشمهایش را بوسیدم. تو بودی آن جا باز و وحشت بسته شدن آن در نیمهباز. نحیف و خسته کنار کتابها و کلیات سعدی. کلیات سعدی. خندید و دستم را فشار داد, باز هم شعر بخوان و حواسش تنها به کلمه بود. تمام شب صدایم میکردی و ساعت را میپرسیدی و همیشه دیر صبح میشد, به جز آن شب آخر که صبح شده بود و من داشتم بیخیال برایت گل مریم میگرفتم. گلهای مریمی که در گلدان نگذاشتم. دانه دانه روی ملافهی سفید گذاشته بودم. دستم را فشار داد و گفت باز هم شعر بخوان.
گیجی
سلام دوستان
اشتباهی چند یادداشت را پاک کردم. من را ببخشید.
سارا
از یادداشت نو یزد
بولتن داخلی شعر یادداشت نو (شماره بیستم و هشتم ـ هفتگی) مهدی اکبری فر
یادداشت نو یزد
لینک صفحهی یادداشت نو یزد:
http://yaddashteno86.blogfa.com/post-264.aspx
از اسماعیل شریفنژاد و مهدی اکبریفرد عزیز و بقیه دوستان یزد سپاسگزارم.
” عصرهایت “
بداخلاقی عصرهایت
سوزنی است که مخصوصن نخش نمیکنم
من دوست دارم
دکمهی آخر مانتوام باز باشد
۲۰ آذر ۹۲
سارا محمدی اردهالی
سنگها در جیبش
باز میگردد
بیگانه
میخندد
انتشارات مروارید
با امکان خرید آنلاین
وحشت
در قلبت گنجشک مضطربیست, سکوت کردهای و او به در و دیوار میکوبد.
جهان سبک نمیشود.
” جهان آخری بودن “
پا به سن گذاشتم, از بعد از انتخابات, درست ساعت سه, یکی از مهرههایم درد گرفت.
۲۹ خرداد ۹۲